سینمایی نیوز، محمدرضا دلیر: فردی به نام «جعفر پناهی» که همین چند وقت پیش نخل طلای جشنواره فیلم کن را با فیلم اش به دست آورده بود، بههمراه شش وطنفروش و مزدور دیگر بیانیهای در ضدیت با نظام جمهوری اسلامی منتشر کردهاند. مخالفت با جمهوری اسلامی ایران حق هر شهروندی است، ولی این افراد اصلاً و ابداً شهروند عادی نیستند که بتوانند از حق خود در راستای اعمال منافع «ملّی» استفاده کنند. اصل مطلب این است که پناهی و همپالگیهایش با خطاب قرار دادن جمهوری اسلامی از حاکمیت خواستهاند که در اولین فرصت غنیسازی را متوقف کند تا جنگ رسماً پایان بپذیرد.
اولین مسئلهای که ذهن ما را نسبت به خود جلب میکند این است که در این متن هیچ اشارهای به «تجاوز وحشیانه اسرائیلی» نشده و نویسندگان آن در جهل مرکب دستوپا میزنند. پناهی و دیگر اوباش امضاکننده این بیانیه فارغ از بحث «ناشهروند بودن» -که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد- نهتنها هیچ فهمی از سوژه مورد اشارهشان ندارند، بلکه در نادانی کامل دست به نوشتن این اباطیل زدهاند. آنها اینطور فکر میکنند که جمهوری سرافراز اسلامی با بالا بردن دستهایش راه را برای یکهتازی آنها بهمنظور اداره کشور باز خواهد کرد و صندلی وزارت فرهنگ و هنر را تحویل کسی چون جعفر پناهی میدهد، اما این جماعت فرومایه و حقیر یک نکته را در تحلیل کودکانه خویش فراموش کردهاند؛ سزای کسی که وطنش را به ثمن بخس میفروشد در فردای آزادی کذایی که انتظارش را میکشد، چیزی جز نابودی و عصیان نیست. رژیم صهیونیستی و بهطور کل غرب، زرنگتر و باهوشتر از آنند که به خیانتکارانی همچون جعفر پناهی و دار و دسته حقیرش «راه» بدهند. در واقع، کسی که با یک «نخل طلا» چدنی وطنش را میفروشد، هیچ تضمینی نیست که در ادامه دست ارباب کودککشاش را گاز نگیرد.
امضاکنندگان این بیانیه باید عاقبت نویسندگان بیانیه «بهار بغداد» را مدنظر خویش قرار دهند و درس بگیرند و ببینند که چه بلایی سرشان نازل شد. پناهی، نرگس محمدی و… اگر شانس فرار از ایران را در صورت مجازات نشدن به دست قانون داشته باشند، باید بدانند که بسیاری از امضاکنندگان بهار بغداد با بدنامی و حقارت خاک کشورشان را ترک کردند و پیش دوستان و آشنایانشان سرافکنده شدند. تکلیف شیرین عبادی، نرگس محمدی و محمد رسولاف که مشخصتر از دیگران است، ولی صرفاً جهت تنویر افکار ناشهروندانی مانند جعفر پناهی، صدیقه وسمقی، شهناز اکملی و عبدالفتاح سلطانی باید به این مهم اشاره کرد که فهم شما از سیاست و آداب حکمرانی و روابط بینالملل پایینتر از سردارخان و سالارخان سریال پاورچین بهنظر میرسد و ترکیبی از جهالت و مزدوری است؛ تازه مانند سالارخان و سردارخان آن سیتکام هم بامزه نیستید تا دیگران را به خنده وادار کنید؛ هیچ کشوری با پایین آوردن گاردش در برابر دشمنان قسمخورده خویش به صلح و آرامش نمیرسد. حتی دلدادگان به مسئله توسعه هم فهم این را دارند که امنیت ایران عزیز را در سینی و مفت و مسلم به دیگران تعارف نکنند.
اما چرا این افراد را ناشهروند خطاب میکنم؟ هیچکس قرار نیست طلب نداشتهاش به خاطر به زندان افتادن را با مزدوری برای اسرائیل و غرب جنایتکار از مردم ایران وصول کند. حال اگر این کار را انجام دهد، خود به خود از مقام شهروندی ساقط میشود بهطوریکه مسئولیت رقم خوردن اتفاقات بعدی تنها به گردن خودش است. به زندان افتادن اگر برای کسی حقی به وجود میآورد، اکنون محکومان جرائم کیفری باید در جلوی صف قرار میگرفتند و اصلاً نوبت به پناهی سفیه و مزدور نمیرسید.
اینکه نهادهای “فرهنگی/هنری” غربی در بیست سال اخیر اعتبار و هویت قرن بیستمی خود را از دست دادهاند بر کسی پوشیده نیست. نه جایزه صلح نوبل معنای صلحخواهی میدهد و نه اهدای نخل طلای کن براساس زیباشناسی سینمایی اتفاق میافتد. این نهادها صرفا اهرمهایی هستند از سوی “غربِ خبیث” برای تحت فشار گذاشتن “فرهنگ بومی” جوامع شرقی. مثالش همین مورد اخیر جشنواره فیلم کن است. جایی که در حضور آثار سینمایی برجسته، جایزه به نافیلمی میرسد که خوب شعار میدهد و اوامر غربی را برای غربیها در قالب شعارهای صدمنیهغاز تکرار میکند. اینکه در سال ۱۴۰۱ چه اتفاقی در ایران افتاد نیاز به فهم درونی از پیچیدگیهای جامعه ایران دارد نه بازی براساس الگوهای “غربِ خبیث”. جعفر پناهی و امثالهم در نگاهی خوشبینانه برده “غرب خبیث” هستند و البته براساس دیدگاه واقعبینانه خائن به آرمانهای تاریخی ایران و ایرانیان.
البته که جعفرِ “وسطباز” دورههای مختلفی داشته؛ از خرابکاری در حین صحبت سید مرتضی آوینی در ابتدای دهه هفتاد که شبیه به کودکی نادان در میان سخنرانی عاقلانه یک مرد، نویز ایجاد میکند تا جعفر همین اواخر که با آن ژست حالبهمزنِ آمیخته به خون قربانیان ۴۰۱، سرمست از بردن جایزه، شیهه خوشحالی میکشد. پناهی دهه هفتاد فیلمسازی بود که از دستیاری عباس کیارستمی به تقلید ناشیانه از آثار او رسید و البته تا قبل از فیلم سیاهنمای “دایره” هنوز تبدیل به عروسک خیمهشببازی “غرب خبیث” نشده بود. اشتباه سیستم فرهنگی در مدیریت امثال او، کار را به جایی رساند که بعد از “طلای سرخ” و “آفساید” پناهی کامل خرجش را از جامعه ایران سوا کرد. اتفاقات سال ۸۸، بالماسکهای که برایش در فستیوال ونیز و فستیوالهای بعدی به راه انداختند، جعفرِ بیاعتنا به منافع ملی ایرانیان را به جایی رساند که فکر کرد زبان مردم ایران است. توهم خالص.
اما حقیقت چیز دیگری است؛ ای جعفرِ “وسطباز” و جنگطلب؛ تو فقط زبان/صدای خودت هستی و نه هیچ کس دیگر. منافع ملی ایران را ایرانیان تعیین میکنند و نه تو که صرفا مزدور/بلهقربانگوی استعمار غربی هستی. کسی که در میانه جنگ، موضعی همراستا با دشمن اتخاذ میکند خائن است و متجاوز به حقوق ملت. دوره بازی امثال تو مدتهاست که به پایان رسیده. جایزه مفتضحانه کن نه به کارنامه کممایه تو اعتبار میدهد و نه معانی ضمنیِ سیاسی برای مردم ایران میسازد. در خلا انتزاعی خودت و همپالکیهای ضدملیات دست و پا میزنی و صدای خیانت منتشر میکنی. شرم بر تو! اما این را بدان و آگاه باش که در نظم فرهنگی جدید ایرانیان جایی برای تو و امثال تو نیست. شما خائنین با موضع خائنانه اخیر برای همیشه به زبالهدان تاریخ فرهنگی ملت ایران پیوستید.