محمدرضا دلیر*- در میان ژانرهای گوناگون سینمای جهان ژانر جنگی تنها ژانری است که در سینمای ایران به خوبی بومی شده است. تجربه جنگ هشتساله که پر است از لحظات و حوادث دراماتیک باعث شده ایرانیان تجربه ملموسی از پدیده جنگ داشته باشند. همین تجربه ملموس هم به کمک کارگردانان ایرانی آمده تا بتوانند فیلمهای درخشانی بسازند که هرکدام از آنها گنجینه فرهنگی این کشور به حساب میآیند.
اگر نگاهی به فهرست فیلمهای جنگی ماندگار سینمای ایران بیندازیم متوجه میشویم اکثر این فیلمها به سالهای دور تعلق دارند و بیشتر متعلق به دهههای 60 و 70 هجری شمسیاند. «دیدهبان»، «مهاجر»، «هور در آتش» و «افق» متعلق به این دورانند. دورانی که کارگردانان بیشتر از آنکه به پروداکشن عظیم توجه داشته باشند به روابط انسانی مبتنیبر فرهنگ بومی بچههای جبهه و جنگ توجه داشتند.
اما از میانه دهه 80 و با روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد که نگاه ایدئولوژیکی به فرهنگ داشت و بنای خود را بر رقابت با هالیوود و فرهنگ غربی گذاشته بود رویکردها و به دنبال آن سیاست گذاریها در حوزه جنگ عوض شد. مدیران تازه از راه رسیده تصمیم گرفتند با مداخلات خود سیاستهای متفاوتی را درباره سینمای جنگ پیش بگیرند. این گروه تصمیم گرفتند با تخصیص بودجه فیلمهایی تولید کنند که به لحاظ پروداکشن عظیم باشند و به قول خودشان با فیلمهای هالیوودی رقابت کنند. دیگر چندان مهم نبود که آیا این فیلمها به لحاظ دراماتیک هم فیلمهای اثرگذاریاند یا خیر. کافی است آثار کارگردانان ایرانی در دهههای 80 و 90 را با فیلمهای دهههای قبل مقایسه کنیم تا پی ببریم بر اثر سیاستگذاریهای غلط در اواسط دهه 80 (که متاسفانه در دهههای بعد هم ادامه پیدا کرد) چه بلایی بر سر سینمای جنگ آمده است.
وقتی فیلمهای جنگی در دهه 90 را در گوگل سرچ میکنیم منهای یکی دو عنوان تاثیرگذار مانند «ایستاده در غبار» و «شیار 143» به فوجی از فیلمهای گمنام و بیهویت برمیخوریم که هیچکدام از آنها نه توانستهاند موجی ایجاد کنند، نه توانستهاند بر جامعه دگرگونشده ایران تاثیر بگذارند. نه «تنگه ابوقریب» توانست یاد و خاطره «سفر به چزابه» مرحوم رسول ملاقلیپور را زنده کند، نه حتی فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا مانند «خروج» و «بادیگارد» که هنوز متاثر از فرهنگ جبهه و جنگند توانستند به اندازه فیلمهای دهههای 60 و 70 این کارگردان در جامعه تاثیرگذار باشند.
دلیل این اتفاق را باید دقیقا در همان سیاستگذاریهای غلط مدیران فرهنگی جستوجو کرد که ضمن خودی و ناخودی کردن فیلمسازان ایرانی برای ساختن فیلم جنگی بودجههای هنگفتی را در اختیار کسانی گذاشتند که توانایی درک و انطباق با جامعه معاصر را نداشتند. سیاست هرچه گندهتر بهتر مسئولان ختم شد به فیلمهایی مانند «سرو زیر آب»، «چ» و تنگه ابوقریب که بعید است اکثریت جامعه ایران حتی نام این فیلمها در خاطرشان مانده باشد چه برسد به اینکه بخواهند سراغ تماشای فیلمهای جنگی بروند. این درحالی است که زمانی برای تماشای «آژانس شیشهای» و «از کرخه تا راین» جلوی سینماها صف تشکیل میشد.
این اتفاق نتیجه رویکرد مدیرانی است که ایدئولوژی را به جای آزادی و سرمایه را به جای اندیشه نشاندند و روند طبیعی تولید در ژانر جنگی را مختل کردند تا شاهد این باشیم که فیلم عظیم و به قول فرنگیها بیگپروداکشن «آسمان غرب» فروش 10 میلیاردی را تجربه کند که در قیاس با فروش سایر فیلمها شوخی به نظر میرسد. شکست این فیلم و سایر فیلمهای کمنامونشان سینمای جنگ در سالهای اخیر نشان میدهد سیاستهای مداخلهجویانه دولتها و سایر نهادهایی که خود را متولی سینمای جنگ میدانند سالهاست که شکست خورده است.
* (پژوهشگر سینما)