به گزارش سینمایی نیوز و به نقل از روابط عمومی خانه تاتر سفیر مهربانی با مدیریت رویا تیموریان به کار خود ادامه می دهد. در این دیدار رویا بختیاری و مریم رحیمی از اعضای هیات مدیره انجمن بازیگران و اختر تاجیک از اعضای انجمن عکاسان خانه تاتر حضور داشتند.
مریم رحیمی در ارتباط با این دیدار چنین می نویسد:
خیلی وقته که میشناسمش ، از سرگروه های انجمن بازیگران هست وسرشار از ادب و متانت ، معمولا اهل گله نیست و از مشکلاتش حرفی نمیزنه ، برای همین اون شب از شنیدن این جمله پشت تلفن بیش از حد عادی جا خوردم
“من امروز از سفر مرگ برگشتم“
فکر کردم اشتباه شنیدم ، گفتم چی ؟!!!!
تکرار کرد : من امروز از سفر مرگ برگشتم خانم رحیمی
گفتمیعنی چی ، چی داری میگی ؟ دلم هزارراه رفت درست توضیح بده لطفا
گفت صبح داشتم از پله های ساختمونی میامدم پایین که نفهمیدم چی شد ، انگار پام خالی کرد و پرت شدم و معلق زنان اومدم پایین و سرم کوبیده شد به چهارچوب در خونه ی پایین پله ها و بیهوش شدم ، مدتی بعد اندکی که هوشیار شدم لابلای صداها می شنیدم که پرسنل بیمارستان می پرسن مرده ؟! به هوش که اومدم توی بیمارستان بودم و تمام تنم توی آتل و از سر تا پا عکس و MRI گرفتن و معلوم شد خداروشکر شکستگی جدی یا خونریزی داخلی ندارم و الان تازه برگشتم خونه اما با حکم استراحت مطلق به خصوص که پاهام هردو بسیار آسیب دیدن ……
دو روز بعد به دیدنش رفتیم ، اما چون نمیخوام تلخ بگم و تلخ بشنوین دیگه این بخش رو ادامه نمیدم و از اون جایی میگم که شروع کردیم باهاش گپ زدن و بردیمش به خاطرات گذشته که خیلی هم بانمک تعریفشون می کرد ، بهش گفتم بازیگری رو از کی شروع کردی
گفت اولین بار در هفت سالگی ولی به شکل جدی از بیست و چهارپنج سالگی
بعد هم برامون تعریف کرد که تا پیش از جنگ با عراق ، آبادان زندگی می کردن و در هفت سالگی تست بازیگری داده و برای نقش سیندرلا انتخاب شده
این وسطا گفت من یه معضلی داشتم از کفش خیلی بدم میومد و دوست داشتم پابرهنه راه برم ، برای همین هرکجا می رفتم تعمدا کفشامو جا میگذاشتم و این خیلی پدرو مادرمو ناراحت می کرد به خصوص که مامانم همیشه لباسای خیلی خوشگلی تنم می کرد اونوقت من با اون دک و پز ، پابرهنه راه میرفتم
خلاصه گفت روزی که داشتم میرفتم برای بازی روی صحنه مامانم گفت اگه امروز کفشاتو جانگذاری بهت پنج ریال میدم ، من از ذوق بال درآوردم ، پنج ریال خیلی پول بود و من کلی نقشه کشیدم که برم با پنج ریال پپسی کولا بخرم و بخورم و به پسرای محل پز بدم
خلاصه اون روز در نقش سیندرلا رفتم روی صحنه و بازیم رو انجام دادم و لنگه کفش سیندرلا هم دست پسر پادشاه که یک پسر سوم دبستان بود جاموند و اومدم پایین که یک دفعه یاد حرف مامانم افتادم و پنج ریالی و پپسی و …… در حالی که پسر پادشاه داشت با لنگه کفش سیندرلا بازی می کرد دویدم روی صحنه و گفتم کفشمو بده
پسر با تعجب نگاهی کرد و آروم گفت برو بیرون از صحنه تا بازیم تمام بشه
با صدای بلند گفتم کفشمو میخوام مامانم گفته اگه کفشاتو بیاری خونه پنج ریال بهت میدم
اینو که گفتم تماشاچیا منفجر شدن از خنده
اما پسر همچنان سعی می کرد مقاومت کنه و منو بفرسته پایین و بازیش رو ادامه بده
ولی من ول کن نبودم آخرش شروع کردم به کتک زدنش اونم با تمام توان ، سالن از صدای خنده ی تماشاچی داشت میرفت روی هوا و صدای خنده ی پدرم از همه بلندتر شنیده میشد ، بالاخره کفشمو گرفتم و دویدم پایین . یه ناظم خیلی وحشتناک داشتیم که داشت برام خط و نشون می کشید منم دویدم توی سالن و رفتم بغل پدرم و تا دو روز بعد هم مدرسه نرفتم.
خلاصه اون شب نمایش سیندرلا پایانی پیدا نکرد و پسر پادشاه به سیندرلا نرسید اما من به پپسی کولا رسیدم
با پنج ریال چهارتا پپسی خریدم و تا تونستم کیف کردم و پز دادم
بعد ازون دیگه روی صحنه نرفتم تا حدود بیست و پنج سالگی
جنگ که شد از آبادان رفتیم مشهد
اولین اجرای حرفه ای من روی صحنه در مشهد بود ، نمایشی به اسم ‘شقایق دره” که توی همون نمایش جایزه بازیگری نقش اول زن رو گرفتم و دیگه کارهای هنریم به شکل جدی شروع شد.
گفتم شعر رو از کی شروع کردی؟
با خنده و شیطنت گفت دوم دبستان که بودم عاشق معلمم شدم و برای جلب توجهش خیلی تلاش می کردم
بالاخره یک روز براش نامه نوشتم و کل خانواده م رو معرفی کردم و اقرار کردم که من شمارو خیلی دوست دارم مخصوصا وقتی اون کفشهای ورنی تون رو می پوشید و کفشاتون تق تق صدا میده ، من میخوام با شما ازدواج کنم و دلم میخواد توی عروسیمون همین کفشهای ورنی تون رو بپوشید
حالا شما بگین چندسالتونه که من به مامان و بابام بگم
آقای معلم نامه رو داد به خانواده م و گفت خب قطعا که ما نمیتونیم وصلت کنیم ، اما این نامه ی دختر شما نشون میده که توانایی نوشتن داره و میتونه نویسنده ی خیلی خوبی بشه
یک روز توی مدرسه خوابم برد و آقای معلم صدام کرد دخترم دخترم پاشو مدرسه تعطیل شده باید بری خونه
از اینکه منو دخترم خطاب کرده بود خیلی عصبانی شدم و بهم برخورد
ما میخواستیم با هم ازدواج کنیم پس چرا به من میگه دخترم!!!! با اشک و گریه رفتم خونه و پریدم تو بغل مامانم و ماجرا رو گفتم و مامانم خدابیامرز کلی باهام حرف زد وتوضیح داد که این آقا سنش برای تو خیلی زیاده ، بعدها که بزرگ شدی یک آقای خوش تیپ و جذاب که همسن و سال خودت باشه سروکله ش پیدا میشه که باهاش ازدواج کنی و خلاصه منو از عشقم منصرف کرد
اما اتفاقی که افتاد این بود که توجه خانواده به نوشتن من جلب شد ، دیگه مرتب برام کتاب می خریدن و به این مقوله توجه بیشتری داشتن و این نقطه ی شروع رفتن به سمت نوشتن بود ، اما اسباب دردسرم شد ، توی مدرسه معلم ادبیات متنهای منو به رخ بقیه می کشید مخصوصا سالهای بالاتر ، بچه های بزرگتر هم میگفتن باید برای ما هم بنویسی ، نمی نوشتم و ازشون حسابی کتک می خوردم !
الان هم شعر نمی نویسم ، دلنوشته ست
خلاصه داشت تواضع به خرج میداد که رویا جان بختیاری وارد معرکه شد و دستش رو رو کرد که انسیه فیلمنامه می نویسه و خوب هم می نویسه و اخیرا هم فیلمنامه ی بلندش رو نوشته
با تعجب گفتم بارک الله پس فیلمنامه نویس هم هستی و بروز نمیدی
خندید و ادامه داد توی دانشکده فیلمنامه می نوشتم دوتا فیلم کوتاه با متنهای خودم ساختم ، اما برای اینکه به لحاظ مالی بتونم روی پای خودم بایستم و به خانواده م فشار نیاد ، فیلمنامه های کوتاه می نوشتم و می فروختم به همکلاسیها
گفتم راستی رشته ت چی بوده ؟
گفت کارگردانی سینما
و ارشد پژوهش هنر
گفتم شنیدم زبانت خوبه
گفت معمولی ، خودم خوندم و تازگی همشروع کردم به ترجمه داستانهای کوتاه انگلیسی ، همزمان آروم اروم خوندن زبان فرانسه رو هم شروع کردم.
گفتم دست مریزاد
همین موقع بود که رویا یه پارچه سوزن دوزی خوشگل آورد و گفت ببین خانم رحیمی ازین کارای جذاب هم انجام میده و خلاصه فهمیدیم که کمابیش به صنایع دوخت سنتی ایرانی هم مسلط هست.
دیگه حرفی برای گفتن نمونده بود
خانم ، متین ، فروتن و هنرمند
براش از ته دل آرزو کردیم تندرستی کامل و حال خوب و روزهای شاد و پربرکت.
بخشی از رزومه انسیه رمضانی:
کارشناس کارگردانی سینما
کارشناسی ارشد پژوهش هنر
بازی در نمایش های:
شقایق دره۱۳۶۹
پدر ۱۳۷۰ (بازیگری اول زن در جشنواره استانی)
به من دروغ بگو ۱۳۷۱ بازیگری اول زن درجشنواره یزد و مشهد
شنا در اتش ۱۳۷۲ رضا صابری کاندیدای بهترین بازیگری اول در جشنواره ۱۲ فجر تهران
بینوایان آقای غریب پور۱۳۷۴ تا ۱۳۷۶
هفت خوان رستم ۱۳۷۶ بهروز غریب پور
کلبه عمو توم ۱۳۸۶ تا ۸۷ بهروز غریب پور
آشپز نامه رستم اباد ۱۳۹۳ تهران سنگلج
در پیچ خم گمان ۱۳۹۲ تهران آزادی
مطرب عاشق بهزاد فراهانی ۱۳۹۶ ایرانشهر
نمایش خرگوش ۱۴۰۱ سپند
میترا زاهدی
تقدیر ها :
رتبه اول بازیگری زن در جشنواره استانی برای بازی در نمایش پدر
رتبه اول بازیگری زن در جشنواره تاتر یزد و جشنواره تاتر مشهد برای بازی در نمایش به من دروغ بگو
کاندیدای بهترین بازیگری در دوازدهمین جشنواره فجر برای بازی در نمایش شنا در آتش
و فعالیتهای دیگر:
گوینده مستند ایران شناسی ۱۳۷۹ شبکه چهار
نوبسنده داستانکهای برنامه دو قدم مانده به صبح ۱۳۷۸ شبکه چهار
نوبسنده دو نمایشنامه
میهمانی
رقث بر روی تراشه ها
مجموعه دلنوشته ها برای کودکی ام _ آماده چاپ
بازی در ۵ نمایش نامه خوانی
دستیار کارگردان در نمایش نادرشاه اکتور تاتر جمشید جهانزاده
جشن بازیگر ۱۳۸۶