به گزارش سینمایی نیوز و به نقل از ایسنا، «جهان پهلوان تختی» به کارگردانی علی حاتمی و بهروز افخمی و «غلامرضا تختی» به کارگردانی بهرام توکلی دو فیلمی هستند که یکی در سال ۱۳۷۶ و دیگری در سال ۱۳۹۷ درباره کشتیگیر مشهور ایرانی ساخته شدهاند.
امروز ۱۷ دیماه، ۵۵ سال است که از درگذشت غلامرضا تختی میگذرد و هنوز جنبههایی از زندگی این ورزشکار و بخصوص مرگ او مرموز و غریب است. سالها قبل علی حاتمی در تلاش بود، فیلمی درباره تختی بسازد اما با وجود اینکه حدود ۵۰ دقیقه از آن را فیلمبرداری کرده بود، اجل مهلتش نداد و فیلم ناتمامش را بهروز افخمی به پایان رساند.
حاتمی دربارهی مرحوم تختی گفته بود: «مطالعه و بررسی شخصیتهایی چون غلامرضا تختی در آغاز کار آسان به نظر میرسد چرا که پژوهش درمورد افراد سرشناس معاصر حداقل مدارک و مستندات زنده وتازهای را در دسترس پژوهشگر میگذارد اما شاید مورد تختی، استثنایی و شگفت باشد. «جهان پهلوان» در ذهن و باور توده، نشانه قهرمانیها و پهلوانی است.»
در فیلم علی حاتمی، یک کشتیگیر به نام خسرو نظافتدوست قرار بود نقش «جهان پهلوان» را بازی کند و با مرگ نابهنگام این فیلمساز، یکی از بزرگترین افسوسهای زندگیاش، ساخته نشدن فیلم بود.
این کشتیگیر زمانی به ایسنا گفته بود: بحث ساخت «جهان پهلوان» برای اولینبار در سال ۶۲ مطرح شد که قرار بود بنیاد مستضعفان سرمایهگذار اصلی فیلم باشد که در نهایت آنها انصراف دادند و مرحوم حاتمی به دنبال سرمایهگذار دیگری بودند. بعد از چهار سال دوباره با من تماس گرفتند و اعلام کردند که قرار است با کمک سازمان تربیت بدنی و باشگاه پرسپولیس این فیلم ساخته شود و آن هم پس از مدتی بینتیجه ماند. مرحوم حاتمی همچنان ضمن پیدا کردن سرمایه گذار مشغول تحقیق برای کاملتر شدن این فیلم بودند تا در نهایت در سال ۷۳ با من تماس گرفتند و اعلام کردند که این بار ساخت این فیلم جدی است و هدایت فیلم و سیما فیلم قرار است مشترکا این فیلم را تهیه کنند و بالاخره «جهان پهلوان» در شهرک سینمایی کلید خورد.
به گفته نظافتدوست «قرار بود چهار نفر از شیرخوارگی تا زمان فوت در نقش تختی ظاهر شوند و نقش جوانی او از ۲۲ سالگی تا زمان فوت را به من داده بودند که متاسفانه فیلم نیمهکاره باقی ماند.»
او البته نقش کوتاهی را در فیلمی که افخمی به پایان رساند بازی کرد که خاطرات خوشی هم برایش نداشت.
اما درباره آنچه بهروز افخمی برای فیلم حاتمی انجام داده، هم نکات قابل توجهی گفته شده است.
این کارگردان چند سال قبل در گفتوگویی در برنامه نقد سینما از نحوه حضورش در فیلم نیمهتمام زندهیاد حاتمی گفته بود: «اولین باری که ساخت فیلم «تختی» به من پیشنهاد شد، هنوز علی حاتمی زنده بود. شخصاً هم زمانی که بیماریاش شدت گرفت و برای درمان به لندن رفته بود، به او پیشنهاد داده بودم که دستیاریاش را بکنم تا فیلمی که میخواهد بسازد به سرانجام برسد. آن زمان خیلی به لحاظ جسمی ضعیف شده بود و از پیشنهاد دستیاری من هم استقبال کرد اما بعدها پی آن را نگرفتم. زمانی بود که احساس میکردم علی حاتمی میتواند این فیلم را به پایان برساند. سه ماه بعد و زمانی که دیگر محرز شده بوده معالجات لندن هم پاسخ نداده، بیماری همچنان در حال پیشروی است و بعید است بتواند فیلم را به پایان برساند، به من پیشنهاد دادند که بیا و دستیاری او را قبول کن. آن زمان گفتم حالا دیگر معنای این پیشنهاد این است که قرار است فیلم نیمه تمام را بعد از درگذشت علی حاتمی من تمام کنم و این کار را نمیکنم چون نمیتوانم این فیلم را به پایان برسانم؛ به این دلیل که آن جنس فیلمسازی شبیه به مینیاتور و با رنگبندی و جزییاتی مشابه نقاشی و فرش ایرانی را بلد نبودم. بعدها فهمیدم که این پیشنهاد را به کارگردانهای دیگری همچون سیفالله داد و محمد بزرگنیا هم داده بودند که هر طور شده این فیلم علی حاتمی به نامش به سرانجام برسد. من حتی به سیفالله داد هم پیشنهاد کردم این دستیاری را قبول کند اما این اتفاق نیفتاد. زمستان سال ۷۵ داشتم فیلم «عقرب» را کارگردانی میکردم که خبر فوت علی حاتمی رسید و بار دیگر با این پیشنهاد مواجه شدم که بیا و فیلم علی حاتمی را تمام کن. باز هم نپذیرفتم. عید آن سال که گذشت، سه، چهار ماه بعد از درگذشت علی حاتمی، گفتند بیا و هر کار که دلت میخواهد انجام بده. بعدها معلوم شد چیزی به نام فیلمنامه هم وجود نداشته و آنچه به نام سناریو داشتند، یک خط توضیح بود با دو صفحه علایم و نشانه و چیزی به نام فیلمنامه وجود نداشت.»
اگرچه سال ۹۷ بهرام توکلی فیلم دیگری از غلامرضا تختی ساخت و روایتی تقریبا اسطورهای در بخشهایی از فیلمش روایت کرد اما هنوز، مرگ تختی یکی از بخشهای پرابهام زندگی اوست
طبق آنچه نشر مرکز در مجموعه آثار علی حاتمی، منتشر کرده است، علی حاتمی بخش مرگ تختی را از نگاه خود آماده کرده بود که در ادامه میآید:
«صدای تلفن: همه چیزو نمیتونم تلفنی بهت بگم. تو به خانوادهات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره ۲۳ باشه. خالیه …
دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با تو طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم می تونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن. این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن. این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت می کنم دست از مخالفت بی حاصل بردار. زندگی من می تونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیر مرد خدا بیامرز راست می گفت سیاست چه ربطی داره به آسیایی ها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دست های تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمان های جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز می شه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون.
[دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین می رود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود. انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی می گذرد و جهان پهلوان روی تخت مینشیند و تلفن را بر میدارد و در گوشی می گوید:]
جهان پهلوان: میخواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم.
تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟
جهان پهلوان: نمی دونم.
تلفنچی: گوشی خدمت تون.
[چند لحظه میگذرد]
تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟
جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم.
[چند لحظه می گذرد. جهان پهلوان بر می خیزد و دستگیره در را می چرخاند اما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد اما صدایی نمیآید.]
جهان پهلوان: الو… الو…
[جهان پهلوان به تلفنچی نمره خانه خودشان را می دهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمی دارد.]
جهان پهلوان: الو شهلا…
صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟
جهان پهلوان:آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه…
صدای همسر: آره، تو کجایی؟
جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن می کنم. خداحافظ
صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقایی تلفن کرد این شماره رو داد: ۶۵۶۳۰. التماس می کرد باهاش تماس بگیری. یادداشت کردی؟
جهان پهلوان: شماره ش روند بود…
[جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.]
جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده…
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می کنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می کشه و شما این شعر ریتمیک رو می خونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:
[صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می شود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می گوید.]
صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز میخوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز میخوره.
[ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد]
صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه س قبول می کنید؟
جهان پهلوان” نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین.
صدا: صد هزار تومان به راحتی می تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی کنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل میکنه. مشکلاتی که در چند روز اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه آزادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می ارزه. شما هنوز ۳۶ سال دارید. نصف عمرتون فرصت دارید. حتی میتونید اعلامیهها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم.
[تلفن قطع می شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده میشود. جهان پهلوان کاغذ را باز میکند. این متن روی آن نوشته شده است: «این نامه را به خط خودتان بنویسید: “حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی ۱۶ بهمن ماه ۱۳۴۶
برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است.»
جهان پهلوان به طرف میز می رود. لوله قرص را برمی دارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی می کند. به طرف توالت می رود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر می کند و آب می خورد. می آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ می زند. گوشی را بر می دارد. صدای قبلی است.]
صدا: آیا تغییر عقیده دادهاید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟
[جهان پهلوان در دهنی تلفن تف میاندازد. مینشیند رو به روی آینه به خودش، قرص ها و شیرآب باز نگاه می کند.
جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع میشود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر…
به تماشای ورزش زورخانهای مشغول است و تنهاش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید. میل را میگیرد و میخواهد نگه دارد اما موفق نمی شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می کند و درهم می شکند و غرقه به خون می شود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره ۲۳ باز میکنند و داخل میشوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را میبندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خودکشی کرده.
[عارفی دف زنان وارد میشود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه می خواند.]
عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت…»