سینمایی نیوز- این یکی دو روز، خبر درگذشت عباس اسفندیاری، بازیگر فیلم «خواب تلخ» (محسن امیریوسفی، ۱۳۸۲) در نقش آقااسفندیار، بازتاب پرجلوهای در رسانهها نداشت. اما او که مثل بسیاری دیگر از نقشآفرینان این فیلم، نابازیگر بود، شمایلی ماندگار از خود به جا گذاشت و با تبلور دادن به شخصیت اسفندیار، غسال پیر یک روستا که تعصب بسیار بر شغل خود دارد، وزن فراوانی به اولین فیلم بلند محسن امیریوسفی بخشید.
فیلم «خواب تلخ»، در جشنواره فیلم فجر ۱۸ سال قبل به نمایش درآمد و با استقبال فراوان منتقدان رو به رو شد، اما اکران عمومیاش در سال ۱۳۹۴ رقم خورد.
در زمان اکران جشنوارهای فیلم، مطلب کوتاهی درباره این فیلم نوشتم. اکنون، با آرزوی آرامش روح شادروان عباس اسفندیاری، آن مطلب در این مجال بازنشر میشود.
زوال سیطره
اولین نمودی که از «خواب تلخ» قابل برداشت است، نگاه شوخ وشنگ به مقوله جدی مرگ است. تمرکز فیلم بر مسئول یک غسالخانه در شهرستانی کوچک و سنتی، این فرصت را فراهم آورده است که از بسیاری از فضاهای مرتبط با این موضوع، از شست وشوی اموات گرفته تا ماجرای ترس از مردن و مناسبات تدفین و تکفین و مراسم گورستان و سایر آداب و سنن، جدیتزدایی شود و حتی در کنار مرگ به ماجرای عشق و عاشقی بر سر زنی بیوه و… هم پرداخته شود.
اما این نخستین بار نیست که در سینمای ایران به موضوع مرگ از دریچه هجو و شوخی نگریسته میشود؛ چه در سالهای دور با فیلمهایی همچون «شبنشینی در جهنم» و چه در سالهای نزدیکتر با اثری همچون «طبقه حساس»، سینمای ایران با نگاه تفریحی و تفننی به موضوع مرگ و مناسبات آن بیگانه نبوده است و اگر بخواهیم این روند را در گستره سینمای جهان هم دنبال کنیم، با حوزه بسیار وسیعتری مواجه خواهیم بود. نکتهای که «خواب تلخ» را از نمونههای مشابه خود متمایز میکند، در گذر از این نمود نخست متبلور میشود. این فیلم بیش از آنکه موتیف مرگ را به عنوان درونمایهاش دربرگیرد، به سوژه «سیطره» نظر دارد و گفتمان مرگ، صرفا بستری هوشمندانه است برای طرح این موضوع.
اسفندیار صرفا یک غسال ساده نیست. او با ابزار مختلف فنی (از نوع سادهاش همچون دوربین گرفته تا نوع پیچیدهترش همچون تلویزیون) کارگران خود را تحت نظر دارد و موقعیت کارفرمایی خود را رفتهرفته تا مقام خدایوارگی میرساند. او به وسیله تمهیدات مختلف، از در انحصار گرفتن تلفن برای زن بیوه گرفته تا حربه دستمزد برای گورکن و در حماقت نگه داشتن جوان لباسسوز و حتی ترس و کراهت دیگران از بحث مرگ، فضایی را برای خود ایجاد کرده است که جز احترام و اطاعت دیگران را نمیتواند بپذیرد. طمع، نیاز، جهل و ترس، چهار عنصری هستند که سلطه اسفندیار را بر محیط پیرامونش تداوم میبخشند. او با رصدکردن دیگران، چه بر بلندای تپه و چه از قاب تلویزیون، وسعت تسلطش را گسترش میدهد و هرکس که کوچکترین تخطی و یا گفتار و کردار خلاف میل او انجام دهد تنبیه میشود. تلویزیون او جز مناسبات مرگ چیز دیگری را نمایش نمیدهد و حتی مستندهای خارجیاش هم درباره چگونگی کفن و دفن مردمان سرزمینهای دیگر است که البته در برداشتهای مندرآوردی و خودمحورانه اسفندیار از این فیلمها، نتیجهای که حاصل میشود، موقعیت برتر او در برابر خارجیها است! توهم قدرت تمامیتخواهانه اسفندیار تا آنجا پیش میرود که خود را همارز و همکار مرگ میداند و هیچگاه نمیتواند به خود بقبولاند که روزی این همکار علیه او نیز داس مرگش را به اهتزاز درمی آورد.
شیوه نگاه اسفندیار به مقوله قدرت، سنتی و بسته است، و البته ابزار اعمال قدرتش، مدرن (تلویزیون). ولی در امتداد این نگاه و ابزار، رفتهرفته جای سوژه و ابژه عوض میشود و ابزار مدرنی که معبر رصد او به دیگران بود، وسیله رصدشدن خود او میشود. دوئل او با مرگ (به عنوان یکی از بهترین قسمتهای فیلم)، برخاسته از همین تقابل نقطه دید موقعیت سوبژکتیو است که البته نهایتا با نیرنگ و رودست زدن اسفندیار، باز ماجرا به نفع او تمام میشود و فردایش جشن شکست مرگ از سوی او گرفته میشود. اما این حس پیروزی دیری نمیپاید و سیطره مطلقه مرد در شکست مرگ، با درک بیاعتمادی اطرافیان در هم میشکند.
ابزارهای مدرن رصد، دیگر برای او صرفا اطلاع رسانی نمیکنند، بلکه جایگاه متزلزلش را یادآور میشوند که چگونه ابهت و قدرت و محبت خودساختهاش در حال فروپاشی است. در این مرحله، اسفندیار (که نامش از اسطوره نامیرای ایرانی گرفته شده است) به میرایی دوام حکومتش پی میبرد و این بار به جای تنبیه و درشتی ورزیدن بر دیگران، خود به استقبال مرگ میرود و حالا در کنار غسل میت، به غسل بدن خویشتن هم میپردازد.
چشم اسفندیار قصه «خواب تلخ»، نه دیدگان جسمانیاش، که قاب رسانه مدرن بود و به رخ کشیدن زوال سیطرهاش از معبر آن. حالا انگار آن نمای واپسین فیلم هم همچون نمای آغازش، از دریچه نگاه دوربین گرفته شده است و مرگ خودخواسته اسفندیار، زاویه دید را از نگاه مطلق او به نگاه مخاطب منتقل میکند.
«خواب تلخ» میتوانست به مثابه دهها اثری باشد که در فضای شوخ آلود با مرگ ساخته شدهاند و با دهها ایده بامزه، مخاطب را به خنده وادارد. اما فیلم در عین طرح و پرورش این ایده، قدم از محدوده یک فیلم کمدی سرخوشانه فراتر مینهد و به اثری درباره قدرت و رسانه تبدیل میشود. این ارتقاء، دقیقا با رویکرد فرمی اثر همخوان شده است. فیلم اگر صرفا در همان فضای شوخی با غسال و کارکنانش باقی میماند فقط یک فیلم خندهدار بود، اما انتخاب هوشمندانه فیلمساز در جاگذاری عنصر تلویزیون به عنوان یکی از کلیدیترین موتیفهای متن، جنس این خنده را شکل و شمایل متفکرانه میدهد و تبدیلش میکند به ریشخندی در برابر ظهور و زوال همه سیطرههایی که با منش سنتی و روش مدرن، از مرگ و نیستی ابزاری برای کنترل دیگران ساختند و در نهایت، خود به دام ابزار کنترل خویش گرفتار آمدند و به پیشواز مرگ فروغلتیدند .