سینمایی نیوز، هومن نجفیان: “حسین پاکدل”؛ نمایش «امر ملوکانه» را در تداوم اندیشه تئاتر ایرانی به صحنه می آورد و نمایش به علت پرداختن به فرهنگ و تاریخ ایرانیان و شگردهای نمایش سنتی در این برهه از زمان که با افول تئاتر ایرانی مواجه هستیم؛ اثر حایز اهمیتی است و سماجت پاکدل برای آفرینشگری تئاتری براساس خلق و خو و فرهنگ ایرانیان آن هم در زمانی که بهرام بیضایی و محمد یعقوبی سالیان سال است که از این سرزمین کوچکیده اند و حسین کیانی و اصغر دشتی و علیرضا نادری در محاق ماندند؛ شایان توجه است. اما فراتر از این تراژدی فرهنگی اکنون باید پرسید نمایش «امر ملوکانه» چگونه ساخته می شود؟ و چه ویژگی هایی دارد؟
نمایش امر ملوکانه به لحاظ اجرایی؛ نمایشی با آمیزه های نمایش های غنایی و آوازین ایرانی است که با شگردهای روایتگری آمیخته میشود. در حقیقت این نمایش از درهم آمیزی دو عنصر لیریک (غنایی) و اپیک ( روایی) آفریده می شود. (لطفا با تئاتر برتولت برشت اشتباه نگیرید).
اما اگر نمایش« امرملوکانه» پاکدل را مانند نمایش «عشق و عالیجناب» این کارگردان با مولفه های تئاتر دراماتیک بسنجیم بی گمان در این مواجهه شکست می خوریم.
به همین علت پیشنهاد می کنم که نمایش پاکدل را با مولفه های خودش؛ درام لیریک بررسی کنیم فارغ از آنکه آیا می توان نامه نگاری های فروغ السطنه و فرهاد میرزا و قطعات آوازین این نمایش را اثری لیریک نامید. چون درام لیریک سپهر گسترده ای دارد که آثار لورکا را هم در برمی گیرد اما اگر این اثر را با مولفه های تئاتر دراماتیک، اندازه بگیریم خطای منتقد است مانند منتقدانی که در دوران گذشته، نمایش «همچون کوچه ای بی انتها» اثر “سیروس شاملو” را با معیار های دراماتیک سنجیدند و شاملو شوخ طبعانه پاسخ این منتقدان را داد.
اکنون باید دید که این نمایش لیریک در میزانسن های پاکدل چگونه تجلی می یابد نه آنکه به این مقوله بپردازیم که چرا نمایش امر ملوکانه اثری دراماتیک نیست بلکه باید پرسید که این نمایش چگونه ساخته می شود؟
درام غنایی (لیریک) امرملوکانه به نامه نگاری فروغ السطنه و فرهاد میرزا می پردازد و جارچی با لحن و اجرایی حماسی (اپیک) خود به تاریخ نگاری وقایع قاجار از دوران ناصرالدین شاه تا عصر پهلوی می پردازد و این تمایز لحن تنها برای ایجاد ریتم و تمپو و خلق میزانسن است. آیا این مواجهه لیریک و حماسی ( اپیک) می تواند به فرجامی زیبایی شناسانه بیانجامد؟ و چگونه این زیبایی شناسی پدیدار می شود؟ و فراتر از آن که آیا نامه نگاری و ترانه خوانی همسرایان می تواند بیانگر وجوه زیبایی شناسانه این درام لیریک باشد؟
کوشش پاکدل برای به صحنه آوردن اثری با شگردهای نمایش ایرانی؛ لیریک (غنایی) و اپیک (روایی) و خلاقیت او برای آفرینش کاراکتر شاها و نقش آفرینی درخشان صالح میرزا آقایی از مولفه های این نمایش است. این بازیگر با چهره آرایی و تن جامه ای همسان؛ شاهان قاجار را می آفریند و از جوانسالی احمد شاه تا پیرسالی مظفرالدین شاه؛ در بازی این بازیگر تجلی می یابد البته کوشش گروه چهره آرایی را نمی توان در این مجال اندک نادیده گرفت از سوی دیگر حضور سپهر گودرزی بازیگر توانمندی که با جثه تنومند و لحن حماسی اش ریتم و تمپویی حماسی به این اثر لیریک می بخشد تا اثر دچار ریتم و تمپوی ملال آور و یکنواخت لیریک نشود بسیار حایز اهمیت است اما کوشش پاکدل در بهره گیری از توانمندی نمایش ایرانی تنها در حضور بازیگرانش تجلی می یابد و کمتر در میزانسن های این نمایش نمود می یابد. علت آن چیست؟
نمایش «امر ملوکانه» از فقدان طراحی صحنه و عدم استفاده سنجیده از فضای خالی (ایده پیتر بروک) و نبود ایده های زیبایی شناسانه صحنه آرایی؛ آسیب می بیند به همین علت میزانسن های پاکدل پیوسته و بیهوده تکرار می شود و این تکرار ملال آور؛ بحران نمایشِ «امر ملوکانه» است. این نمایش در شیوه های نمایشی ایرانی با ایده فضای خالی به صحنه می آید. سکویی در میانه صحنه که محل نشستن فروغ السطنه است این سکو، بلای اجرای پاکدل است.
مهمترین معضل اجرا؛ ایستایی کاراکتر محوری این نمایش؛ فروغ السطنه با نقش آفرینی عاطفه رضوی است. پاکدل گمان می کند که چون اجرا؛ لیریک است میزانسن باید ایستا باشد این بلای تئاتر ایران است نمی دانم چرا کارگردانان تئاتر ایران گمان می کنند برای به نمایش گذاشتن کاراکتر محوری با طبع شاعرانه یا سرشت مقدس مانند اولیا می باید؛ کاراکتر محوری را مانند سنگ بر زمین بنشانند و میزانسن های خود را بر محوریت این سنگ طراحی کنند. (این آسیب را در نمایش «اینک انسان» “حمیدرضا نعیمی” در به نمایش گذاشتن حسین عارف در نقش عیسای ناصری هم شاهد بودیم.)
در نتیجه تنوع میزانسن به علت محدودیت طراحی خطوط؛ نادیده انگاشته می شود. باور کنید این میزانسن ایستا؛ هیچ ارتباطی به نمایش ایرانی ندارد و ابداع کارگردانان تئاتر این سرزمین است. حتی در تعزیه هم ما با این ایستاییِ ملال آور مواجه نیستیم. پاکدل بنا به دلایل همین پیش فرض نا به جا حتی از پرداختن کروئوگرافی برای همسرایان و آواز خوانان پرهیز می کند و به اجرای مینیمال بسنده می کند او این مینیمالیسم را تا آنجا گسترش می دهد که ما اغلب صدای فرهاد میرزا را از پشت صحنه می شنویم و فروغ السطنه را بر سکوی نمایش می بینیم و این مرگ میزانسن است.
این آسیب به علت چیدمان؛ صحنه نمایش است. در انتهای صحنه نمایش؛ پنج پرده زرشکی به صورت عمودی در آسمان صحنه؛ آویخته شده است که محل ورود و خروج بازیگران این نمایش است. در پشت آن پرده ی زرشکی؛ پرده سیاه (دیواره ای است) اما در جلوی این دیواره و در میانه صحنه، سکوی فروغ السطنه؛ کاراکتر محوری این نمایش است که ناگزیر تمامی میزانسن های این نمایش در این میانه صحنه و حول محور این سکو طراحی شده است.
نکته ی دیگر آنکه شوربختانه به علت عادت غلط کارگردانان نمایش این سرزمین؛ می باید گروه موسیقی در صحنه نمایش؛ حضور یابند به همین علت پاکدل سمت راست صحنه خود؛ محل استقرار نوازندگان را کور می کند و از آن کمترین استفاده را می کند. از این رو اغلب میزانسن های این نمایش به صورت افقی و اریب (در سمت چپ صحنه) طراحی شده است زیرا در سمت راست صحنه، نوازندگان حضور دارند و به علت این، طراحی خطوط محدود و میزانسن های تکرار شونده؛ نمایش ملال آور می شود. اما بهترین میزانسن پاکدل در این نمایش؛ همان مرگ ساختگی فروغ السطنه است که فرهاد مویه کنان؛ دایره وار می گردد. این دایره از مولفه های نمایش ایرانی است و علت حضور سکو در نمایش ایرانی؛ خلق میزانسن های دایره وار است. از سویی دیگر در این صحنه از نمایش؛ گروهی از بازیگران از سمت راست صحنه نمایش؛ جنازه فروغ را تشیع می کنند. همان بخشی است که به علت حضور نوازندگان اغلب در طراحی خطوط و میزانسن های این نمایش نادیده انگاشته شده بود.