حسین گیتی- در چهل و دومین جشنواره بین المللی فیلم فجر بهمن ماه ١٤٠٢، ٢٢ فیلم در رقابت بودند که از نظر روایت، لوکیشن، شخصیت پردازی و نوع پایان بندی، ویژگی های خود را داشتند. در این میان، آن چه بیش از همه پدیدار بود این که جغرافیای روایت ها آن قدر مشخص نبود. در این ریویو و نگاه ژورنالیستی به چند فیلم جشنواره می پردازیم.
درباره فیلم «قلب رقه»: رقه شهری دستوری است که حدود ٤ سال پایتخت داعش بود و داستان فیلم «قلب رقه» مثل سریال «سقوط» یا حتی تا حدودی فیلم «به وقت شام» حول یک عملیات نجات می گردد. در حقیقت ما هنوز فیلم یا سریالی نساخته ایم که نبرد های نظامیمان با داعش را به تصویر بکشد و تمام آثاری که ساخته شده اند یا روایت جلوگیری از یک خرابکاری داعش در ایران هستند یا شرح یک عملیات نجات می باشند.
این الگویی است که در سینمای جهان بسیار پربسامد است اما تنها الگوی فیلم سازی سرگرم کننده و در عین حال استراتژیک نیست. این که اگر کسی به اسلام واقعی عمل کند می شود همین داعش و آن هایی که داعشی نشدند مسلمان خجالتی تری هستند! این باور ساده انگارانه و البته ابلهانه توضیح نمی دهد که چرا داعش با اسرائیل هم دست و هم پیمان بودند و مسلمانان را می کشتند؟ یا نقش سرویس های امنیتی آمریکا و انگلستان را در پدید آمدن چنین جرثومه فسادی عمدا در نظر نمی گیرند. باید درباره داعش فیلم ساخته شود.
درباره فیلم «صبح اعدام»: روایت پردازی با تصاویر به جا مانده واقع با حکم این که نریشن ظاهرا فیلم را به جلو می برد و شخصیت و روایت میان عکس ها و خاطرات گم می شود.
افخمی در صبح اعدام سعی می کند نوعی ساختار کلاسیک آمیخته با روایت مستند گونه با بهره گیری از نریشن را به کار بگیرد و زمانی که طیب و حاج اسماعیل وارد اتاق تشریفات قبل از اعدام می شوند این ساختار معنا و مفهومی متناسب با سبک و سیاق انتخاب شده توسط فیلم ساز پیدا می کند اما زمانی که دوربین افخمی با شخصیت طیب از اتاق تشریفات خارج می شود و نوبت به حاج اسماعیل می رسد و همزمان طیب حاج رضایی را هم در قاب خود نگه می دارد، فیلم وارد حیطه هایی می شود که یک دستی ساختاری آن را خدشه دار می کند.
افخمی نه فقط حداقلی از پروسه تحول طیب را نمایش نمی کند که با نماهای طولانی از دادگاه و حاج اسماعیل رضایی به وهن و تمسخر آنها می پردازد؛ خصوصا که او به تفصیل، خدمات طیب در خدمت به شاه و علیه مصدق را طرح و بسط می دهد اما از چگونگی برگشت و چرایی ضد شاه شدنش حرف به دردبخوری نمی زند.
درباره فیلم «شهسوار»: حسین نمازی کارگردان فیلم در شهسوار نیز به مانند فیلم شادروان دنبال حمل جنازه است.
در فیلم، فیلنامه با منطق خود، روایت را شرح می دهد. فیلم «شهسوار» به شدت از ناحیه نشت ایده و موضوع رنج می برد.
اتفاقا نمازی با خوب موضوعی شروع می کند: یکی از اعضای خانواده در شرایطی می میرد که این خانواده در شرف عروسی یک زوج هستند و… این تضاد یا حتی سنت شکنی در صورت بسط و درام شدن هم، جذاب و تازه بود و هم، جای خنده گیری از مخاطب داشت، کما این که در ابتدا این اتفاق می افتد ولی نمازی این کانسپت را رها می کند و به سراغ تصادف ساختگی برای گرفتن دیه می رود و تازه، موضوع اشتغال زایی با «خر» را هم داریم و به هیچ کدام از این موضوعات پرداخته نمی شود.
لذا فیلم تبدیل به وضعیتی می شود که آدم ها در این بین، پاندول می شوند. در واقع بی هویت و فاقد شناسنامه هستند، مثل دختر که اگر شنوا بود چه فرقی می کرد تا الان که ناشنواست.