محمدرضا دلیر- جفری راینر از دههی ۱۹۹۰ بهطور همزمان در سینما و تلویزیون مشغول ساخت آثاری با درونمایههای کمدی، عاشقانه و جنایی بوده است و از ترکیب این سه ژانر فیلمها و سریالهای متعددی را تولید کرده است. او در جدیدترین اثر خود بار دیگر قرار است مخاطب را به درون یکی از همین دنیاهای خلوت و گاه ابزورد ببرد. داستان با چشمان باز «دان» در تاریکی آغاز میشود و در یک برش دریاچهای کوهستانی و زیبا را شاهد هستیم. پس از این گذر رویاگونه درون زندگی کاراکتر دان قرار میگیریم که گویی دست راستاش کمی مشکل دارد. او با تلفن صحبت میکند و گویی در حال رساندن پیغام به همسر و فرزنداناش است و سپس راهی خیابانها میشود. در این نقطه است که روایت آقای راینر در مسیری موازی با کلیشهها حرکت میکند. مخاطب در این برق آفتاب لسآنجلس و خیابانهای پهن همراه کاراکتری پیاده میشود که کاملاً بیدغدغه در حال قدم زدن است و گویی هیچ مقصدی در برابر او قرار ندارد. این گذر دوربین در شروع روز کاراکتر دان باعث همآغوشی مخاطب و روایت میشود. اما او در نهایت به مقصد میرسد و این جاست که روایت از طریق دیالوگها قرار است گذشتهی دان را باز کند.
آقای راینر از طریق کاراکتر دان سعی دارد مخاطب را به درون روایتی یکسویه از نقطهای مشخص به انتهایی مشخص ببرد و کنه آن همان دریاچهی جورج باشد. دان کارمند سادهای بوده که به قمار اعتیاد داشته است. آرمن بهعنوان یک کلاهبردار او را ترغیب میکند که از طریق دستکاری برگههای بیمه به سود خوبی برسند. دان نیز بهسبب بدهیهای زیادی که دارد وارد این کار میشود و در نهایت نتیجهی این کار برای او ۱۰ سال زندان، جدا شدن همسر و دوری از دو فرزندش بوده است. دان پس از ۱۰ سال به سراغ آرمن آمده تا طلب قدیمیاش را وصول کند. اما آرمن او به هیچ وقعی نمینهد و در نهایت او را ترغیب میکند که زنی با نام «فیلیس» را به قتل برساند و در عوض پول خوبی بهدست آورد. فیلیس معشوقهی آرمن بوده که حال این مرد قصد دارد از شر او خلاص شود.
آن چه در این پردهی دوم این روایت میبینیم داستانی ابزورد است که قهرمان آن دان و فیلیس هستند. آقای راینر بهخوبی از طریق این دو کاراکتر روایت خود را دچار چفت و بست میکند. پردهی دوم این روایت بدینگونه است که خرده مأموریتهای پیشآمدهای روبهرو میشویم که دو کاراکتر اصلی از نقطهی شروع و تصمیمگیری تا انجام آن گویی مخاطب را در معرض یک اثر کوتاه قرار میدهند. این رفتوبرگشتها و تکرارشان باعث میشود مخاطب همزمان دچار هیجان و ترس شود. کارگردان در این مسیر از او میخواهد تا به هیچکدام از کاراکترها اعتماد نکند و این کار را به خوبی از طریق رها کردن کاراکتر فیلیس در دنیای نوآر انجام میدهد. کارگردان بارها و بارها به مخاطب خود اطمینان میدهد که کاراکتر دان در هالهی اعتمادش قرار بگیرد و همین باعث میشود مخاطب دائم به هر کاراکتری جز او مظنون شود. روایت آقای راینر از طریق همین رفتوبرگشتهای کوتاه در دنیای نوآر شکل میگیرد.
اما مشکل اصلی روایت آقای راینر میزانسن داخلی در عمارت آرمن است. زمانی که کاراکترها در این عمارت قرار میگیرند گویی مخاطب را برای لحظاتی از فیلم خارج میکنند و او را در میان عمارتی اجارهای قرار میدهند که عوامل فیلم برای فیلمبرداری اجاره کردهاند. فضای لخت و تصنعی و بهنوعی مبلمان اجباری در این عمارت نفس فیلم را میگیرد. اما با در نظر نگرفتن این نقص با داستانی مواجه هستیم که فیلم ساز در آن به موازات کلیشهها و در عین حال جدای از آنها حرکت میکند؛ لوپی زیبا از مردی تنها که بهجای پرسهزدن در شب، میان روشنای روز خود را به اینسو و آنسو میکشاند. آقای راینر در انتهای روایت نیز برای مخاطب خود سورپرایزی از جنس دوگانههای سینمایی دارد؛ بازی با مرگ و زندگی دان از طریق قابی که یا رویاست یا واقعیتی ساده