محمدرضا دلیر- در مرور فیلم «لبخند» به مسیری که «پارکر فین» در سینمای دلهره طی کرده اشاره کردیم. او از همان فیلم اول نشان داد که برای این داستان مسیری بلندمدت را طرحریزی کرده است. در فیلم اول شاهد بودیم که او چگونه توانست انتزاعی از ترومای گذشته را در تلفیق با نفرینی انگلوار تبدیل به لولوخورخورهی بزرگسالان کند و از این طریق مخاطب را به تقابل کاراکترها با این نفرین درونی ببرد.
آقای فین در روایت دوم بسیار جسورتر و حتی تجربهگونه وارد ادامهی داستان خود شده است. هر چه روایت اول گویی احتیاط کارگردان را در همراهی با کلیشهها بههمراه داشت، این روایت از همان آغاز و بدون اتکا به بخشی از پایان روایت قبل مخاطب را به شش روز پس از آن حوادث میبرد.
کاراکتر «جوئل» که نفرین را در خود دارد سراسیمه به منزل دو توزیعکنندهی مواد مخدر میرود و سعی دارد از طریق راهحلی که در فیلم قبل بههمراه کاراکتر «رز» به آن دست یافته از شر این موجود انتزاعی رها شود. اما طرح او با شکست مواجه میشود و نفرین اینبار به یک ساقی مواد مخدر با نام «لوییس» منتقل میشود تا روایت از طریق او به زندگی «اسکای» ورود کند. آنچه که مشخص است اسکای نیز همانند رز و دیگران دچار ترومایی است که او را تبدیل به میزبانی قابل اعتنا میکند؛ او در سال پیش به همراه دوستپسر خود و بر اثر مصرف کوکایین در جاده تصادف میکند، به کما میرود و در نهایت پس از یک سال به عرصهی خوانندگی بازمیگردد.
آقای فین به مخاطب این فضا را میدهد که همراه با این کاراکتر روایت را زیست کند. او از همان ابتدای ورود به زندگی اسکای خط روایی را به گونهای طراحی میکند تا این کاراکتر تبدیل به میزبان شود و اینبار برعکس روایت قبلی مخاطب آن هفت روز را بهتر و بیشتر و در نزدیکی عمیقتری با شخصیت اصلی از سر بگذراند.
همین طراحی خط جدید روایت باعث میشود تا آقای فین بهراحتی مخاطب را روی خط اتصال بین این موجود انتزاعی و اسکای قرار دهد. آنچه مخاطب از لحظهی ورود این موجود تا لبخند دهشتناک آخر اسکای مشاهده میکند جز انتزاعی که درون ذهن این کاراکتر میگذرد نیست. او با جسارتی قابل احترام مخاطب را درگیر این انتزاع میکند تا بهاندازهی یک ساعت و نیم درون این هزارتوی دلهرهآور و هیجانانگیز سر کنند؛ آن هم بدون حتی یک سکانس برونرفت از دایرهی این انتزاع. چنین اقدامی آن هم در سینمای تجاری و آگاهی از مخاطبی که این سینما را دنبال میکند بدون شک جسارت میطلبد و آقای فین نشان میدهد که روایت خود را میشناسد و از پیشبرد خط روایی آن اطمینان کامل دارد.
اما آقای فین در انتهای این اثر نیز به مخاطب نوید آشوبی فراگیرتر را در فیلم بعدی میدهد. این آشوب از یکسو میتواند روایت را وارد فضایی جدید کند و با توجه به نگاه اکستریم کارگردان حتی میتوان انتظار شکوفایی خونین دیگری در این سری فیلمها را داشت. اما از سویی دیگر این آشوب و نگاه غالب استودیویی میتواند روی دیگری نیز داشته باشد و آن از دست رفتن تسلط فیلمساز روی خط روایی خود است.
باید منتظر بود و دید تصمیم آقای فین برای عبور از انزوای مفرط کاراکترهای خود در دو فیلم اول بهسوی آشوبی مملو از هرج و مرج در اثر بعدی چه تأثیری روی این روایت خواهد گذاشت.