محمدرضا دلیر*- بارها و بارها طی سه دههی اخیر سینماگران در تلاش بودهاند تا به آن خط فکریای که جنس مؤنث را دارای تاریخ انقضاء میداند و دختران و زنان را وادار به مصرف بیرویهی داروهای مختلف و انجام عملهای زیبایی بیرویه میکند تشرهای محکمی بزنند. در این میان هم کم نبودهاند آثاری که از آن سوی بام افتادهاند و تحت تأثیر ووکیسم عملاً از آب گلآلود ماهیهای تازه گرفتهاند تا خود واژهی زیبایی را زیر سوال ببرند. اما اگر بخواهیم به نزدیکترین مثال سر بزنیم باید انیمهی «آب زیبایی»، محصول کرهی جنوبی، را مثال بزنیم. حال خانم «کورلی فرژا» در دومین اثر خود وارد مهلکهای شده که در آن مخاطب با تصویری عریانتر از این همهمههای تجاری و تلقینهای مختلف روبهرو میشود.
روایت با سادگی و از نمای بالای سنگفرش ستارههای هالیوود آغاز میشود؛ جایی که برای یک بازیگر با نام «الیزبث اسپارکل» ستارهای را تعبیه میکنند و فصلها و سالها میگذرد و ترکهای زمان روی این یادبود مینشیند. خانم فرژا با این گذر سادهی زمانی مخاطب را از جوانی به میانسالی الیزبث میبرد و روایت خود را با کاراکترها آغاز میکند.
شاید رمان معروف اسکار وایلد با نام «تصویر دوریان گری» را مطالعه کرده باشید. در آن رمان با مردی مواجه هستیم که در معاملهای با شیطان سعی دارد تصویر زیبای پرترهی خود را بهجای کالبد اصلیاش دچار پیری و زوال کند و این کار تبعات زیادی را برای او به همراه دارد. داستان خانم فرژا اما در باب زنی است که مدیا دیگر او را نمیخواهد و همین اعتیاد به دیده شدن است که باعث میشود او رو به استفاده از مادهای مرموز بیاورد که همزادی جوان و زیبا را از درون کالبدش بیرون میکشد.
رابطهای که خانم فرژا بین الیزبث و «سو» برقرار میکند نیازش را از شلوغیهای سرسامآور بیرونی برطرف میکند. او با این ایده عملاً مخاطب را از طریق یک کالبد در برابر تضاد پیری و جوانی قرار میدهد. کارگردان در روایت خود به نهایت فرار انسان و بهخصوص جنس مونث را از پیری و سالخوردگی تصویر میکند. او در این روایت سعی ندارد از طریق نگاهی که آلوده یه سانتمانتالیسم زرد است مخاطب را در برابر داستانی یکسویه و افراطی قرار دهد. خانم فرژا در عوض این افراط را به درون دلهرهی جسمی و گاه غیر قابل تحملی میبرد که در برخی از لحظات باعث رو گرداندن مخاطب از تصویر پیش رو میشود.
خانم فرژا در این داستان مرزها را میشناسد و هر جا که بخواهد از آنها عبور میکند. بهطور مثال در تصویر کردن تضاد بین بدن چروکیده و بدن شاداب و جوان هیچ مرزی را متصور نیست، اما حتی برای ثانیهای هم مخاطب را درگیر اروتیسم نمیکند. از سویی دیگر در پا گذاشتن به درون خونافشانیهای آثار اسپلتر هم مرزها را رد میکند و تصویری جنونآمیز از کالبدی ارائه میدهد که دیگر قرار نیست همان فرم سادهی الیزبث را داشته باشد و در نهایت تبدیل به هیولایی چندوجهی میشود.
این فیلم طعنهای هجوآمیز است به دنیایی که شبکههای اجتماعی برای زن تصور کردهاند. خانم فرژا در روایت خود تأکید بسیاری روی این مسئله دارد که بدن زن تاریخ انقضاء ندارد و تلقینهای تجاری صرفاً برای اسیر نگاه داشتن این بدن در دنیایی هستند که مردان – که کاراکتر هاروی در این فیلم یکی از آنهاست – مدت بهرهکشی از آن را تعیین میکنند.
جای روایتهای فمینیستی از این دست در سینمای کنونی بسیار خالی است؛ روایتهایی که وابسته به هیچ نحلهی فکری خاصی نیستند و صرفاً ترکیب زیبایی از ذهن فیلمساز خالق خود را ارائه میدهند. باید دید که اسکار امسال برای این اثر زیبا چه جایگاهی را در نظر خواهد گرفت و آیا هالیوود اصلاً جایی را برای آن در میان دیگر آثار متصور است یا خیر؛ چرا که این روایت هجوی بیپرده در باب عروسکهای دستساز هالیوودی روی سنهای کنسرتها و درون قاب آثار سینمایی است و عملاً مخاطب را متوجه استثمار جنسیتی در جایجای جهان میکند.
*منتقد سینما