محمدرضا دلیر- کلیشهی پاپ و واتیکان گویی طی یک دههی اخیر طرفداران بسیاری میان فیلم سازان پیدا کرده است؛ از سورنتینو تا اکنون که آقای «ادوارد برگر» وارد چنین مهلکهای شده است. آیا در دنیایی که اکنون در آن زیست میکنیم این مقولات سنتی در مذهب چندان گیرایی دارند که مخاطب سینما را به سوی خود جذب کنند؟ باید این گونه گفت در تاریخ جهان مخاطب همیشه بهدنبال سرکشیدن به مکانهایی بوده که دائم از دیدن زاویههای پنهان آن محروم بوده است. ساز و کار واتیکان و انتخاب پاپ و جاهطلبی قدرت میان کشیشان نوگرا نیز یکی از همین محرکها برای سرک کشیدن مخاطب به شمار میآیند. آقای برگر بعد از بازسازی اثر «در جبههی غربی خبری نیست» بهسراغ مجمع محرمانهی کاردینالهای کلیسای کاتولیک پس از مرگ یک پاپ رفته است و سعی دارد از دل جلسات رأیگیری آنها به درونمایههای اخلاقی خود برسد.
آقای برگر در آثار قبلی خود نیز نشان داده که بهجای یک فرمالیست خوب بودن، تکنسین قابل احترامی است و بهخوبی میتواند شما را طی ۲ ساعت با پالتهای رنگی، بازی با نور و سایه و در نهایت انتخاب زاویههای دوربین و گرفتن قابهایی با چند عمق میدان سرگرم کند. در این اثر نیز شما شاهد چنین تکنیکهایی هستید و برخلاف اثر قبلی که یک درام مملو از خون و خشونت بود، اینبار با قابهایی وسیع و عریان و در عین حال سرد مواجه میشوید که گویی فاصلهی بین کاراکترها را بهخوبی نشان میدهد.
پاپ مرده است و مخاطب همانند توماس لارنس، کاردینال ترومبلی و آلدو بر بالین او حاضر میشود. این یعنی آغاز فرآیندی که انتهای آن را بیشترین رأی کسبشده از سوی یک کاردینال برای جانشینی تعیین میکند. آقای برگر سعی دارد در پردهی اول فرآیند آغازین این قرنطینهی رأیگیری را تصویر کند و در عین حال تا جایی که تلاش دارد وارد بازیهای اپوزیسیون و تشکیل گروههای همفکر نشود. او در پردهی اول صرفاً لارنس را تبدیل به کاراکتر مرکزی خود میکند و از طریق او دیگر کاراکترها نیز شخصیتپردازی میشوند. در همین حین او کل روایت خود را با ورود کاراکتری مرموز با نام «وینسنت بنیتز» لو میدهد و هر قدر تلاش میکند تا بنیتز را در کمال سادگی به درون این مجمع بیاورد، اما مخاطب از همان ابتدا گویی انتهای ماجرا را پیشبینی کرده است. آقای برگر برای رها کردن خود از این بخش قابلپیشبینی روایت گویی دست به یک ریسک زده است.
آن ریسک چیست؟ در طول پردهی دوم کارگردان سعی دارد از طریق نگاهها و خطابهها مخاطب را در برابر گوناگونی این جامعهی کوچک مذهبی قرار دهد که نمایندهی بزرگترین جامعهی مسیحیت در جهان هستند؛ کلیسای کاتولیک. او با دقت لیبرالها، محافظهکاران و در نهایت بنیادگرایان را در میان منتخبهای رأیگیری تصویر میکند. اما مشکل آن جاست که تفکرات ووکیستی کمکم وارد درونمایهی روایت میشوند و ریشهی آن را میخشکانند. به زمانی که بنیتز در حال تبرک غذاست دقت کنید که خواهر اگنس زمانی که از زبان یک کشیش مرد در باب زن میشنود چقدر لذت میبرد. چرا آقای برگر روایتی که میتوانست از طریق همین تحقیرشدگی زن در کلیسای کاتولیک به آنچه میخواهد برسد وارد مسیری میکند که گویی راه به ترکستان دارد؟ این که یک اقلیتی خاص را تحقیر کنیم، یکی از ضداخلاقترین شیوههای تعامل در جامعه است. این اقلیتها وجود دارند و در بسیاری از جوامع سعی بر این است کالبدهایی که بهصورت فیزیکی یا روانی دچار جبر تولد شدهاند به کالبد اصلی بازگردند. اما زمانی که مقولهی تحقیر زن بهعنوان یکی از دو جنس اصلی بیولوژیک هنوز نیاز به پرداخت دارد، چگونه میشود یک فیلم ساز روایت خود را به سویی دیگر تغییر دهد. کافی است که اثر زیبای «امیلیا پرز» را مرور کنیم و مشاهده کنیم آقای «اودیار» چگونه نهایت بهره را از این تغییر کالبدها برد و در نهایت درگیر بازیهای احمقانه نشد.
آقای برگر در اثر خود گویی به بیراهه میرود. او در این روایت بارها و بارها فرصت داشت تا درونمایهی جاهطلبی و در نهایت خضوع مملو از غرور را با خردهروایتهایی در باب صحنهآراییها و فساد اخلاقی و اقتصادی پشت پردهی کلیسا ترکیب کند و اثری رازآلود و در عین حال انسانی به مخاطب ارائه دهد. اما او در عوض تصمیم گرفته مخاطب را درگیر شعارها، تعریفهای سطحی از لیبرالیسم و محافظهکاری و بنیادگرایی کند و در نهایت با خطابهی کودکانه غائله را بخواباند؛ همینقدر پوچ