سینمایی نیوز– فیلمبرداری «خروج»، این فیلم ۴۸۰ پلانی که از ۱۳ شهریور ۹۸ آغاز شده بود و ۳ ماه زمان برد، از رحمتِ بخشی رزمنده سال های جنگ و پدر شهیدِ سال های پس از جنگ می گوید، که وقتی جنگ تمام شد بر سر زمین کشاورزی اش باز می گردد و حالا در اثر فرود هلی کوپتر رئیس جمهور به علت نقص فنی و اصابت باد پره ها به مزرعه ی پنبه زارش و همچنین سرریز شدن شورآبه ی سد به مزرعه اش بعد از رفتن رئیس جمهور، زمین و محصولش، تبدیل به شوره زار می شود. او به همراه ۷ پیرمرد و ۱ زن کشاوز که در میان آنها دو پدر شهید دیگر و یک همسر شهید نیز دیده می شود، با چند تراکتور که یادآور اسب های فیلم های وسترن است، برای اعتراض راهی پایتخت می شوند تا بار دیگر فریاد تظلم خواهی و عدالت طلبی حذف شده گانِ دوران جنگ و فراموشی آرمان های انقلاب ۵۷ و دهه ی ۶۰ را سر دهند. قهرمان تنهای حاتمی کیا که راه خودش را می رود، اینبار اما بیشتر آرام است و فریاد نمی زند و همچون پیر مراد جمع، حق آرمان های هم نسلان خود را می خواهد؛ حق حاشیه نشینان و واخوردگانی که در دوئل با مرکزنشینانِ برخوردار از نعمتِ قدرت قرار می گیرند. در این میان بسیاری از مقامات سیاسی و امنیتی سعی دارند صدای شکایت از ظلم و دزدی و فساد و وعده های پوچِ آنان شنیده نشود.
ابراهیم حاتمی کیا که همواره خود را فرزند زمانه خویش نامیده است، در بیستمین اثر خود «خروج» که آن را سندی از زمانه و زمینه می داند و ۱۰ سال تمام بر روی طرح آن با یک گروه تحقیقاتی تخصصی کار کرده تا در نهایت به یک فیلمنامه ی دلخواه برسد، فیلم را از اوائل شهریور 98 در قائمشهر و گچساران و قم و تهران تصویربرداری کرده است و داستان چند پیرمرد روستایی کشاورز پنبه کار را روایت می کند که آب شور سد، محصولشان را به یغما برده و خسته از وعده های عملی نشده، حال سوار بر تراکتورهایشان از روستایشان خارج و به سمت نهاد ریاست جمهوری در تهران حرکت کرده اند تا صدای اعتراضشان را به گوش هیئت دولت برسانند و ناله ی پنبه ی زده شده شان را سر دهند. این فیلمِ شبه وسترنِ جاده ای قرار است نقدی جدی به عدمِ ایجادِ راهکاری مناسب برای اعتراضات از سوی دولت، و همچنین سیاست های اقتصادی و اجتماعی این نهاد، داشته باشد و فریاد عدالت خواهی مظلوم و بانگ دریغ ارزش های فراموش شده را بار دیگر به گوش های ناشنوایی برساند که علاقه ای به شنیدن این حرف ها ندارند.
هلی کوپتر رئیس جمهور فقط زمانی بر سرِ زمین رحمت فرود می آید که حال مزاجی اش خوب نیست و نیاز به نبات و آب قند و عرق نعنا دارد. رئیس جمهور در فیلم بیمار و ضعیف و ناتوان است، بعد هم که حالش خوب می شود و می رود، رحمت را به پاستور راه نمی دهد. همان رحمتی که روزی برای دفاع از کشور جنگیده و الان به محبوب ترین شغل نزد خدا کشاورزی پرداخته و فرزند شهیدش «یحیی» را پروانده و داغدار است. اما مجبور به عصیان و زدن به جاده اش می کنند. عباس حیدری «آژانس شیشه ای» که شهید شد. همان رزمنده ای که پیش از جنگ، بر سر مزرعه اش بود با تراکتور، و جنگ که تمام شد برگشت سر همان زمین بی تراکتور. اما شخصیت رحمت بخشی هم که بر سر مزرعه ی کشاورزی اش دارد با تراکتور کار می کند و نمی گذارند که کار کند، الهام گرفته از همان شخصیت عباس حیدری است. رزمنده سابق و کشاورز پیر ما یک پسر داشت که آن هم شهید شد و یک زمین کشاورزی داشت که آن نیز محصولش با بی تدبیری دولتی ها به باد رفت. کشاورز است و زمینش. رئیس جمهور به جای آنکه حضورش زندگی را به رحمت آسان کند، باعث زحمت او می شود. رحمت که با نگاه شاعرانه توصیف می کند: «پنبه ناز داه»، در ادامه، لحن اعتراضی اش هم آرام است. رئیس جمهور به خاطر نقص فنی بالگرد، در زمین کشاورزی رحمت فرود می آید. رئیس جمهور در نمایی دور به تماشاگر نشان داده می شود آنطور که گویی در جامعه نیز از مردم دور است. فاصله رئیس جمهور از مردم حفظ شده و دور است. این رحمت است که به داد حال خراب رئیس جمهور می رسد، ولی کمی بعدتر وقتی رحمت مشکل دارد، رئیس جمهور که نه، بلکه این مشاور رئیس جمهور آن هم دکتر « آتشکار» است که جلو می آید و مزورانه، یک اعتراض صنفی ساده ی رحمتِ کشاورز و هم ولایتی های دهقانش را به مثابه ی «خروج» از نظام در نظر می گیرد. او می گوید: «این مطالبه گری از نظام نیست، خروج از نظام است». در واقع، افراد زیر دست رئیس جمهور را می توان دید؛ آن هم به این شکل اما خود شخص رئیس جمهور را نه. زندگی فقیرانه و محقرانه و ساده رحمت را در مقابل با ساز و کار پرتجمل تیم دولت می بینیم. «خروج» فاصله ی بین فرودستان و دولت را نشان می دهد که با نارضایتی عمیق اجتماعی همراه است و باید با عدالت اجتماعی و عدالت خواهی و فسادستیزی پُر شود.
در فیلم نشان داده می شود که از دولت در فیلم آبی گرم نمی شود. مشاوران هم محافظه کار هستند. تنها آب شور را روانه ی مزرعه های مردم می کند. مردم مطالبه داشتند اما در فیلم، درهای پاستور به روی مردم باز نمی شود. دست مردم با دسترنج های له شده از همه جا کوتاه می شود. فیلمساز می دانست که تمامی مردم، همه ی این ها را می دانند اما باید به تصویر می کشید تا روی پرده هم ببینند. در واقعیت هم مطالبه گری ها، بی پاسخ ماند. اگرچه مشخص نشد که بین رحمت و رئیس جمهور دقیقا چه گذشت. خسارت کشاورزان هم در آخر نه نتها پرداخت نمی شود بلکه متهم به «خروج» از نظام هم می شوند. عدالت اجتماعی اینجا هم برای فیلمساز مسئله است؛ چرا که در سال ۵۷ برای او و نسلی که انقلاب کردند مسئله همین بوده است. از همین روست که در پی نزول، «خروج» می کنند.
هلی کوپتر هم هیچ کجا نه، آن هم، وسط زمین و مزرعه ی رحمت فرود می آید و می نشیند. گویی پرواز رئیس جمهور و تیم دولت است که محصول زندگی مردم را به باد داده و زندگی شان را با شورآبه به شوره زار تبدیل کرده است. پرواز و ظرافت و نازِ پنبه ها در تقابل با ضخامت و زمختی هلی کوپتر و پره ها و قدرت قرار می گیرد. اینجا در « خروج»، هلی کوپتر دیگر آن هلی کوپترِ «آژانس شیشه ای» نیست که «احمد کوهی» از آن پیاده شود و دست یاری به «حاج کاظم» و «عباس» دهد و آن ها را از مهلکه برهاند و به آسمان ببرد. پره های هلی کوپتر رئیس جمهور، پنبه ی محصول یک سال مزرعه ی رحمت را می زند و به باد می دهد. انگار هرچه بچه های جنگ بافتند پنبه می شود.
در ادامه نیز با اشتباه اداره ی آب محل، آب های شور وارد زمین های کشاورزی می رود. اداره آب هنگام تخلیه ی سد خاکی، آب شور را با بی تدبیری روانه ی زمین های کشاورزی کشاورزان می کند و محصولات آن ها را از بین می برد.
رحمت که در انتهای فیلم، درب پاستور را نمی شکند، در آغاز فیلم، درِ کارگاه سدسازی را با تراکتورش می شکند که سطح آب در سد را ببیند. در ادامه در اثر یورش جوانان روستا به اداره آب، نگهبان سقوط می کند و به کما می رود و مرگ غیرعمد او رقم می خورد. وقتی یک سیستم توانایی پاسخگویی نداشته باشد، کار را به این دست اعتراضات می کشاند. فیلم نشان می دهد که جوانان به یک شکل خروج می کنند و پیرمردان به شکل دیگر. رحمت، جامعه ی جوان اطراف خود را در بند می بیند؛ اینکه جوانان را در بند می کنند و آب شور و سمی را روانه ی زندگی مردم.
همزمان وقتی خبر شهادت فرزند رحمت، «یحیی» به پدر می رسد، و مردم روستا به دنبال او می آیند، رحمت شرط حضورش در آیین تشییع و خاکسپاری را، آزادی جوانان قرار می دهد. رحمت، جوانان را از بند آزاد می کند و همراه خود، سوار بر تراکتور به «عدل آباد» شهیدپرور و گلزار شهداء آن می آورد. جسد «یحیی» نیز در پشت تراکتور هست.
رحمت رزمنده ی گوشه گیر، سال ها دور از روستا و مردمانش در بیغوله ای زندگی کرده و حالا در مراسم تشییع فرزندش است که به روستا باز می گردد و اتفاقا از سوی اهالی روستا که او را قبل تر متهم کرده بودند که جوانان را به جبهه برده و در جنگ به کشتن داده و خود جراحتی برنداشته است، بخشیده می شود و حرکت هم ایجاد می کند.
روستای «عدل آباد» هم دور از تهران و مرکز است. حرکت از گلزار شهداء این روستا آغاز می شود و به قم می روند و در این ایستگاه توقف و زیارت می کنند و سپس تهران و پاستور ختم می شود. فیلم می گوید این حرکتِ «خروج» درست در فیلم است.
رحمت، کاری به مناسبات امروز جامعه ندارد و در گوشه ای، کنج بیغوله اش زندگی فقیرانه ای دارد و تنها با تراکتور و سگِ وفادارش و مزرعه ی نازدارِ پنبه اش روزگار می گذراند. رحمت هیچ دوست و همسایه و فامیلی ندارد. تنهاست. در واقع، رحمت ها تنها هستند. مغرور و تکیده و ساکت و خشک و جدی و مصمم و در عین حال مرد و مهربان و آرام است و چهره ای دهقانی و رنج کشیده دارد. در حقیقت، این اولین قهرمان پیرمرد سینمای حاتمی کیاست. رحمت می گوید: « یک بار وقتی برای رئیس جمهور مشکلی پیش آمد من هرچه در وسعم بود برای او گذاشتم. حالا برای من مشکلی پیش آمده. می خواهم او هم آنچه در وسعش است برای ما بگذارد». او همچنان تکلیف دارد که عدالتِ فراموش شده را به «عدل آباد» برگرداند و اعتراضِ زحمت کشان و فرودستان و فقیران را هدایت کند.
رحمت زمانی برای انقلاب و جنگ جنگیده و هزینه داده، و حالا که در تنگنا قرار گرفته است انتظار حمایت دارد اما باز هم به او می گویند داری از نظام «خروج» و «گردنکشی» می کنی و باید توبه کنی و هزینه اش را بدهی. اینجا هم به مانند «بادیگارد»، اتهاماتی که به حیدر زده شد، به رحمت هم منتسب می شود که قبول نیست. رئیس جمهور وقتی، برای مردمی که به او رای داده اند و حالا برای دیدنش ۵۰۰ کیلومتر راه آمده اند ندارد. رحمت می گوید: «من رئیس ندارم».
برای نقش معاون یا مشاور رئیس جمهور نیز محمدرضا شریفی نیا انتخاب شده است که علاوه بر شباهت ظاهری، بازی اش پیش از این در نقش های آدم هایی با ظاهر خوب اما متظاهر و ریاکار در فیلم ها جاافتاده است. «دکتر آتشکار» به کشاورزان می گوید: «هرکسی مقابل نظام بایستد نظام هم مقابل او می ایستد» و «خروج از نظام هزینه دارد».«دکتر آتشکار» مشاور رئیس جمهور و همراهانش، با گوشی های روشن موبایل برای گرفتن تصاویری زنده جهت پخش در صفحات مجازی اینستاگرام، به سراغ پیرمردها می آیند بر سر سفره های غذایی پیچیده شده در لفافه ی فریب و ریا که برای عوام فریبی پهن شده اند. همان ها که زمین های زندگی مردم را شوره زار کرده اند. برخورد تند و عصبانی مشاور رئیس جمهور را می بینیم که برایمان یادآور برخورد زاپاتا و رئیس جمهور مکزیک است. کشمکش فرد و سیستم را همچنان در فیلم های حاتمی کیا شاهد هستیم.
او در ابتدای دولت اصلاحات و میانه ی دهه ۷۰، «آژانس شیشه ای» را ساخته بود و تک افتادگی رزمندگان و فراموشی آرمان ها و ارزش های سال های دهه ۶۰ در جامعه ای که روی به یک توسعه ی نامتوازن داشت را نشان داد. اگر در پایان دور اول دولت اصلاحات، «موج مرده» را ساخت، الان هم با همان میزان از خشم، در اواخر دولت تدبیر و امید، «خروج» را می سازد. حاتمی کیا زمانی «چ» را در زمانه ی مذاکرات ساخته بود و هم مذاکره با خارجی ها و هم مذاکره کنندگان را نکوهیده بود. «بادیگارد» را در میانه ی دولت تدبیر و امید ساخت و از زبان «حیدر ذبیحی» فرد مخلص دهه ۶۰ نشان داد حالا که دیگر رئیس جمهور شهید رجایی نیست، مسئله اش دفاع از شخصیت نظام است و نه شخصیت های نظام. «به وقت شام» را در پاسخ به جنایات داعش ساخت؛ اگرچه در این فیلم اشاره ای به مدافعان حرم نمی کند و خلبانی را نشان می دهد که گویی مدافع صلح است. حاتمی کیا حالا زمانه و فرصت را مناسب «به وقت خروج» دیده و آن را در زمانه ی شکل گیری اعتراضات می سازد و به سراغ تیم دولت می رود و دولت اینجا، در معنایِ نهاد دولت 《state》 است و همه ی دولت ها را در بر می گیرد. خود فیلمساز هم می گوید که تحقیقاتش را از سال ۸۹ برای ساخت این فیلم شروع کرده و نام فیلم هم از همان موقع «خروج» بوده است.
نقد درون گفتمانی را باز هم در آخرین ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا می بینیم. «خروج» روایتِ اعتراضِ امت و ملت به دولت است. در «خروج» هم «یحیی» که شهید شده است شاید در ابتدا به نظر برسد شهید مدافع حرم است اما بعدتر که فلاش بک ها را می بینیم، در فیلم گفته می شود «یحیی» برای دفاع از مرز رفته است و اینجا نیز اشاره ای به مدافعان حرم نمی شود. حتی لباس رزمی که «یحیی» به تن دارد به لباس ارتش شباهت دارد و نه لباس سپاه. در حالی که بودجه فیلم را موسسه فرهنگی رسانه ای اوج، نهادی متعلق به سپاه، فراهم آورده است. این چه بسا لازم است که از سوی فیلمساز پاسخ داده شود. اینکه خود حاتمی کیا هم به رئیس جمهور منتخب و اساسا در این چند دولت به تمامی روئسای جمهوری رای داده بود و بعد فیلمی اعتراضی در دولت ها ساخت، این زبان تردید را هم باید دید از چه لونی است.
خط داستانی فیلم ساده است اما پر از نماد و استعاره که دیگر این نشانه ها در آخرین فیلم حاتمی کیا به اوج رسیده است. نشانه گذاری ها، درست تعبیه شده و هر نشانه در ادامه به کمک داستان می آید.
«خروج» اعتراضی در سینمای انقلاب به بی عدالتی دولتی ها و اعتراض به وضع موجود است. اعتراضی که پدر شهید و همسر شهید را در بر گرفته است. اعتراضی مسالمت آمیز است از عمق جامعه در یک روستای شهیدپرور توسط پیرمردانی که دنیا دیده اند و خود، انقلاب کرده اند و برانداز نیستند. تراکتورها به روشنی نشان می دهد که این یک اعتراضِ ساده ی صنفی است. زنجیره ی شخصیت های معترض حاتمی کیا از یونس و اسد و راشد و سعید و مصطفی و قاسم و کاظم و حیدر و رحمت را داریم. حاتمی کیا پیش تر در آثارش جنگ هایش را کرده و حالا با شخصیت پخته ی رحمت، روایتی آرام می کند. حاتمی کیا نگران وضعیت کشورش است و مملکتش را دوست دارد و همانطور که خود می گوید این توانایی را داشت که طور دیگری در «خروج» خروش کند. مدتی است که حاتمی کیا در فیلمهایش، منطقی و آرام و ملایم اعتراض می کند. اینجا هم انتخاب فرامرز قریبیان به جای پرویز پرستویی از این جهت هم بوده که لحن عکس العمل، دیگر مثل قبل نباشد.
رحمت اعتراض می کند اما از دایره ی حاکمیت خارج نمی شود. رحمت، زندگی و جوانی خود و فرزندش را پای حفظ آرمان های انقلاب و جنگ گذاشته، اما متاسفانه وجودِ او از جانب جامعه ی اطرافش درک نمی شود. وقتی از بیرون دردی به او می رسد، حالا در درون خشمگین می شود و عصیان می کند. قشر روستایی علیه اشراف می شورند. فیلمساز می گوید قرار با مردم و آرمان هایشان در ابتدای انقلاب ۵۷ چه شد. حاتمی کیا به نادیده گرفتن حق مردم و همچنین اهالی جبهه و جنگ، همچنان انتقاد می کند. آخِر به قول دیالوگ رحمت در فیلم، «رئیس همه» و «رئیس مردم» حقوقش را زیر پا می گذارد و اینجا هم دیگر نه با همرزمش بلکه با مردم همراه می شود تا دولت صدای او را بشنود. حاتمی کیا اینجا بیشتر در پی نشان دادن جنبه های نمادین بود تا خلق لحظه های دراماتیک. برای همین هم آن لحن سرخشانه در فیلم دیده می شود.
هفت مرد و یک زن از قومیت ها و گویش ها و لباس های مختلف، با هم همراه می شوند و این اتحاد مردم را در یک حرکت نشان می دهد. چه بسا هرکدام طیفی از گروه های سیاسی را نمایندگی می کنند. حرکت رحمت، در زیر نور آفتاب و خروج، از سایه است. آن ها از طریق فرماندار و دهیار و بخشدار و امام جمعه، موفق به حل مشکلاتشان نمی شوند و تصمیم می گیرند که پیش رئیس جمهور بروند. در واقع مدیران رده میانی قادر به حل مشکلات اقتصادی و مدیریتی نیستند. آنها رزمنده جنگ و پدر شهید و همسر شهید و مجروحِ شیمیایی و روحانی هستند. «خروج»، خروج این هاست. این ها مدافعان نظام هستند و برخورد دولت با آنها باید چگونه باشد. در واقع حاشیه و مرکز، رویاروی هم قرار می گیرند. شکل اعتراضشان هم آرام است. انگار قهرمان اینجا در کنار فرد، جمع هم هست؛ اگرچه این جمع در نهایت، فرد را تنها می گذارند. رحمت نیز در پی احقاق حق پایمال شده ی خویش و مردم است و منافع جمع را به جای فرد در نظر دارد.
این جماعتی که در یک حرکت دهقانی به سمت تهران حرکت می کنند، همه گی قبلا با جان و مال خود در راه خدا جهاد کرده اند و برای انقلاب و جنگ هزینه داده اند و اهل خشونت و شرور نیستند و حرکتشان از سر عناد نیست و فقط حقی دارند. این گروه هیچ گرایش سیاسی ندارند اما سفرشان رسانه ای می شود و مشکلاتی برایشان به وجود می آید. فرماندار، اعتراض آن ها را مخل امنیت و مشاور رئیس جمهور هم اعتراض را «خروج بر نظام» می دانند.
فیلمساز، اعتراض را به شکلی مسالمت آمیز نشان می دهد. مردمی را جلوی دوربین می آورد که خاموش هستند و دارند زندگی شان را می کنند و ناگاه مجبور به «خروج» می شوند. وقتی دوربین جلو می رود و از نزدیک چهره معترضان را نشانمان می دهد، می بینیم که این ها نگرانیِ نان و آرمان دارند و مزدور نیستند. یک عمر سرمایه ی شخصیت های درون فیلم، در اثر بی تدبیری دولتی ها در یک آن از دست می رود. دولت هم نه توانایی پاسخگویی به خسارت دیدگان را دارد و نه اراده ی پاسخگویی به آن ها را، و حقوق ضایع شده از آن ها را نیز جبران نمی کند. در واقع فیلم نشان می دهد که تیم دولت نه پاسخگو هست و نه خود را پاسخگو می داند. راه اعتراض هم که مسدود است. حتی اعتراض برای معتمدترین افراد نیز امکان ندارد. و آرزوی فیلمساز اینست که اعتراضِ اجتماعی، قاعده مند شود.
فیلمساز نمی خواهد این خروج کشاورزان در نهایت تبدیل به مبارزه ی طبقاتی دهاقین علیه دولت شود. رحمت از دریچه عقلانیت در جستجوی حل بحران است و لحن فیلم مصلحانه است. فیلمساز، هم حقوق مردم را مشروع می داند و هم دولت را دعوت به برخوردی عقلایی با حقوق حقه ی مردم می کند و از تندروی های طیف های مختلف پرهیز می کند.
روستای شهید پرور عدل آباد که کلا شهید پرور است. عدالت در روستای «عدل آباد» آن قدری نیست که مردمانش را راضی نگه دارد تا مجبور به «خروج» نشوند. به همین خاطر مسیر فیلم را از «عدل آباد» تا پاستور می بینیم. فیلمساز روستا را ایران فرض می کند مانند «آژانس شیشه ای» و «ارتفاع پست».
کشاورزان برای مطالبه گری صنفی، قصد سفر به تهران برای ملاقات با رئیس جمهور را می کنند. رحمت و دیگر کشاورزان، در سفر، از جاده اصلی به جاده فرعی می روند و فیلمساز اینگونه خروج را نشان می دهد. فرماندار و پلیس و پلیس راه و مشاور و همراهان رئیس جمهور را از سر می گذرانند و انتظار دارند که به مطالباتشان بی اعتنا نباشند. سفر آن ها به سوی عدالت است. این کلاف و زنجیره ای است که مانع شنیده شدن صدای این ها می شود. مردمی که در فیلم به ندانم کاری مسئولان اعتراض دارند اما صدایشان شنیده نمی شود. فرماندار و مشاورِ رئیس جمهور، آن ها را اغتشاش گر می نامند و تهدیدشان می کنند. اگر چه «خروج» کشاورزانِ فیلم در میان مردم سر و صدا می کند اما برای خروج در داستان واقعی این اتفاق نمی افتد و مردم و رسانه ها از این حرکت اعتراضی دور می مانند.
مخاطب در انتهای فیلم به دنبال فریاد بود و خود را سرخورده احساس می کند. به زبان سینما هم که در نظر بگیریم، مخاطب در پایان فیلم های کلاسیک که از الگوی ژانر تبعیت می کنند، عادت کرده است که اَکتِ قهرمان را ببیند. حاتمی کیا که پیش تر قهرمان معترضش را چنان به دل ماجرا می زد که در قاموس حاج کاظم، یک «آژانس شیشه ای» در وسط شهر را به هم بریزد و گروگان (شاهد) بگیرد، و یا در «ارتفاع پست» با قاسم یک هواپیما را در دل آسمان برباید، و یا به نیروی عشق در «به رنگ ارغوان» یک مامور امنیتی را در مقابل همکاران خود قرار دهد، حالا عصیانی آرام می کند. این هم به قول خودش به خاطر علاقه اش به مملکتش است هم چه بسا دیگر نخواسته به مانند «گزارش یک جشن» یک شهر را به هم بریزد و دست آخر فیلمش توقیف شود. اما مهمتر از همه ی این ها، حاتمی کیا مشکل را در جایی می بیند که مسیری برای اعتراض و رسیدگی به حق مردم در قبال دولت، تعریف نشده است. مردمی معترض به وضعیت کنونی کشور که مسئولینِ ناتوانِ کشور، مسبب آن هستند و خسارت به بار می آورند.
حاتمی کیا اینبار هم در فیلمش ادای دین و احترام به شهداء می کند. حاتمی کیا در واقع نسلی که انقلاب کرده و در جنگ جنگیده را در حال خروش و «خروج» نشان می دهد. اینجا هم مانند دیگر فیلم های حاتمی کیا، دو دسته گی و چند دسته گی بین مردم و نیروهای امنیتی را شاهدیم. اینجا هم تمامی آدم ها با هر نوع نگاهی حق حرف زدن در فیلم حاتمی کیا را دارند. اینجا هم شخصیت تنها و زخم خورده از غار تنهایی خود بیرون می آید. آدم خوب، اینجا هم تنهاست؛ مثل همه جا. رحمت، قهرمان فیلم در انتهای فیلم هم باز تنهاست؛ تنها با تراکتورش. رحمت وقتی به وطن بازگشته بود نیز، تنهامانده میان همان مردمی که سال ها برایشان جنگیده بود زندگی می کرد. رحمت مردمی را نمایندگی می کند که حقشان خورده شده است.
حاتمی کیا از زرق و برق جاده و اتومبیل های آخرین سیستم و سلبریتی ها و جوانان شیک پوش استفاده نکرده و مُشتی پیرمرد و پیرزن را از روستا با تراکتور راهی کرده که خوب است. در فراموشی این مورد که سینما یک کل فراگیر و یک امر ملی است، اینکه بالاخره در میان این فیلم های رنگ و وارنگ، به درد روستائیان و حاشیه نشینان پرداخته شد خوب است. اما خب، شخصیت ها باید کارکردی در درام داشته باشند و خرده روایت هایی که روی دوش آن ها قرار می گیرد، پیرنگ اصلی را پوشش دهند که در پرده های میانی فیلم این اتفاق نمی افتد. اگرچه فیلمِ جاده ای برای بیان نوعِ دیگری از سبک و روایت است اما اینجا با ورود کشاورزان به جاده، فیلم از ریتم خوب می افتد.
با شروع سفر، لحنِ آرامِ اعتراض، مشهود بود و دیگر نیاز به آن مقدار شوخی و لودگی و نمک پراکنی نبود تا جایی که کار را به تک چرخ زدن پیرمردان با تراکتور در وسط جاده برساند! و اینگونه با طولانی شدن بخش سفر، درام را از تک و تا بیاندازد. کشمکشی در میانه ی فیلم دیگر وجود ندارد. بخشِ سفر طولانی است و فیلم را بی جان می کند. اگرچه ایده ی مرکزی جذاب است ولی داستان از خرده روایت هاست که ضربه می خورد. پیشروی فیلمنامه باید همسنگ با شاه پیرنگ باشد و به ذات درام و پیشرفت داستان کمک کند. انتظار یک فیلمنامه ی شش دانگ را داشتیم. استاد حتما بهتر از همه می داند فیلم که نباید لانگ شات های بی هدف داشته باشد. این سکانس ها هستند که باید فیلم بسازند؛ آن هم فیلم کامل. مانیفست نیز باید به فیلم تبدیل شود. حاتمی کیا پیشتر نشان داده که اِشراف بسیاری به دراماتیزه کردن داستان در فضای محدود دارد و شاید کار در جاده به اثر کمی آسیب زده است. حاتمی کیا در کنار بیان عقیده و آرمانش، باید تعادلی هم بین این ارزش ها و جنس روایت و نحوه ی پیشبرد آن و ویژگی های مثلث فرمی تکنیکال و بیان هنری اش ایجاد کند.این سینماست که نباید از دست می رفت. این انتظاری است که خود استاد در طول سالیان برای ما ساخته است.
قریبیان علی رغم تعریفی که از بازی او در این فیلم می شود، بازی های بهتری نیز در سینما داشته است. البته اینجا قریبیان کنترل های خوبی روی میمیک چهره اش دارد و بازی در سکوتش، بازی بهتری است. نگاه هایش شبیه «کلینت ایستوود»، نافذ است و به مانند او سیگاری گوشه ی لبانش گیرانده است و اندام نحیف و موهای ژولیده دارد و به جای اسب، سوار بر تراکتور دشت را می پیماید. یکه سوار، کم حرف است. می خواهد گره از کار خلق الله، این کشاورزانِ مالباخته، بگشاید. رحمت هنوز هم داغ مردم را بر سینه دارد. البته با این تفاوت ها که قهرمان وسترن شناسنامه ی مشخصی ندارد و این قهرمان، دیگر همانند قهرمان وسترن مسلح نیست. رحمت حتی سلاح سرد هم ندارد. حمل اسلحه توسط «حاج علی» نیز حرکتی نمادین است و تیرهایش هم مشقی است. در واقع دیگر حتی به مانند «آژانس شیشه ای»، تیرها جنگی هم نیست. فیلمساز تمایل به گفتگو میان دولت و مردم دارد. اگر چه فیلم از روی الگوی ژانر نوشته شده است و قواعد ژانر وسترن همچون مرد تنها و دشت و صحرا و طبیعت و روستا و جاده و غروب پلان های لانگ شات و شوریدن را دارد اما بیشتر شبه وسترن به نظر می آید. موسیقی پرحجم است به مانند فیلم های «جان فورد»، همچون «دلیجان آتش» و «دره من چه سرسبز بود». اینجا با رحمت و خانه ی تک افتاده اش روبرو هستیم. در سینمای وسترن نیز دوریِ قهرمان فیلم با جهان اطرافش را به همراه وسعت لوکیشن می بینیم. اینجا، جای اسب در فیلم های وسترن را تراکتور گرفته است. اینبار اعتراض به جای آسمانِ «ارتفاع پست» روی زمین شکل می گیرد و هواپیما تبدیل به تراکتور شده است. کشاورزان فرانسوی هم تراکتورهایشان را در پاریس و ایل دوفرانس به نشانه ی اعتراض پارک کردند. فیلم یادآور آثاری همچون «زنده باد زاپاتا»، «خوشه های خشم»، «دلیجان آتش»، «داستان استریت»، «شوگرلند اکسپرس»، «زمین»، «نابخشوده» است. در فیلم «دلیجان» ساخته «جان فورد» هم تعدادی روستایی از جایی به جای دیگر حرکت می کنند. حضور قریبیان با تراکتور در تهران، یادآور حضور باشکوه او، سوار بر اسب در فیلم «ردپای گرگ» است.
«خروج»، عشق کم داشت. ای کاش رد نگاه «مهربانو» و «رحمت» از پس عشق قدیمی شان بیشتر کشیده می شد. می توانست یکی از بهترین دوتایی ها و سکانس های دوست داشتنی سینما ساخته شود. یکی تنها و یکی تنهاتر. اگرچه «مهربانو»، رحمت را در مرگ شوهرش مقصر می داند. تنها در میان تمامی تراکتورها، این تراکتور «مهربانو» است که سایه بان دارد. مهربانو که همسر شهید است، برای پیگیری عمل پسرش که قتلی غیرعمد را موجب شده با بقیه همسفر شده است.
رحمتِ کهنه سرباز و رزمنده جنگ که برای این کشور رحمت است، حالا در فاصله سال های سپری شده از جنگ، دورافتاده از جامعه است. او روند گذار جامعه ی بعد از جنگ را اشتباه و دور از آرمان ها و ارزش ها می داند. فیلمساز در این جا راه «خروج» از وضعیت کنونی را وجود ساز و کار درست برای اعتراض، بازگشت به آرمان های انقلاب 57 و عدم فراموشی بچه های جنگ نشان می دهد. رحمت، سرباز جنگ بوده و حالا پدر شهید است. خواسته ی رحمت، دیدنِ «رئیسِ همه» است. در آخر به دست رحمت این پدر شهید دستبند می خورد. و اگر حرمت پدر شهید بودنش نبود، معلوم نیست چه بر سرش می آمد. در آغاز فیلم، مزرعه ی رحمت توسط تیم دولت تخریب می شود و در انتهای فیلم هم رحمت توسط همین تیم دولتی تحقیر می شود. غرور مرد روستایی و دلش شکست اما نگاهش هنوز گیراست. چهره ی رحمت شکسته است ولی وجودش نه. همانطور که تمامی قیام های فردی شکست می خورد، اینجا هم رحمت با شکست آشنا می شود اما نگاه مصمم او در کنار بیشه، خبر از به حرکت درآمدن در بیشه بیدار می دهد. رحمت اگرچه می بازد اما پاکباخته نیست. رحمت در انتهای فیلم از مامور امنیتی درخواست سیگار می کند. سیگار کشیدن نشانه قدرت و تمرکز برای ادامه ی راه است. او به اندازه ی این سیگار کشیدن به تیم دولت فرصت بازنگری می دهد تا صدای مردم را بشنوند. رحمت معترضی است که به نظام متعهد است. همچنانکه نگاه عمیق و سنگین و فکورانه اش پر از حرف و به دورها است و در فکر خروجی دیگر.
حاتمی کیا هشدار می دهد. هشدار می دهد و دعوت به شنیدنِ صدای اعتراض می کند و پیشنهاد می دهد جاده ای برای اعتراضِ درست، مناسب سازی شود، نه اینکه انفعال دولتی ها دیده شود. آنطور که فیلم در دقایق آغازین نشان می دهد، شورابه ها دارد تبدیل به سیل می شود. اینجا با یک تلخی واقعی روبرو هستیم که با سیاهنمایی فرق دارد. یادمان باشد همیشه کارگردانی نیست که با نور تراکتورش، جاده ی تاریکِ اندیشه را روشن کند و به اعتراضات در شمایل خشنونت گونه اش، جنبه ای تعقلی ببخشد.
عمو ابراهیم نباید غمگین باشد اگر به او گفتند: «دهه ات گذشته مربی».. او باید به عشق آن همه گُلِ شهید، از شکفتن و از آن همه نگفتن بخواند. هنوز «یحیی» هایی هستند که در ادامه ی راهِ «عباس ها» در جاده ی ایثار و شهادت رهسپارند و «فاطمه» ها و «نرگس» هایی دارند که آنها را پشتیبانی و بدرقه کنند؛ پس دهه ات نگذشته مربی.
مربی، هنوز حق «عباس» و «رحمت» را مطالبه کن اما آرام و خیبری باش؛ «اهلِ نِی هور آب… خیبری دود نداره، سوز داره».