سینمایی نیوز – “اصغر فرهادی” در مراسم فرش قرمز فیلم “قهرمان” در جشنواره فیلم کن گفته است: «رفتن ترامپ و آمدن بایدن، دنیا را به جای بهتری تبدیل می کند، شک ندارم»!
خب نظرش را گفته است. اما انگار مسئله این است که جهان در نگاه آقای فرهادی، احتمالا فقط جهان اول و همین آمریکا و اروپاست. بعید است که ایشان افغانستان و پاکستان که در بخش وسیعی از این دو کشور، دختران خردسال به جرم مدرسه رفتن، قتل عام می شوند، را جهان محسوب کند! یا مثلا قطعی مکرر برق و قحطی آب و تورم وحشتناک و کمبودِ دارو و واکسن کرونا در کشورِ خودش و هزاران مورد دیگر که همه اش بعد از روی کار آمدن بایدن تشدید شده است، انگار جزئی از مشکلات جهان نیست! احتمالا ایشان بایدن را سیاست گذار و رهبر تمام جهان و اقصی نقاط کره خاکی می داند! حال، شورش دوبارهی طالبان هم جزو همان «دنیا را جای بهتری میکند» حساب می شود یا خیر؟!
موافق نحوه استدلال جناب فرهادی هم نیستم. ترامپ نماینده یک جریان بود که از نظر ایشان تندرو است. اما تندرَوی او را با تندرَوهای وطنی و تندرَوهای همسایه، قابل قیاس دانسته است. ضرورتا رفتنِ ترامپ، باعث ضعیف تر شدن آن تندرَوهای منطقه نشده که حالا این ضعف، موجب بهتر شدن دنیا بشود؛ که اتفاقا هیچ بعید نیست آن جریان تندرو، خیلی قوی تر برگردد. تروریست با تندرو بودن به نظر کاملا متفاوت است!
مشکل تنها آدم ها نیستند، بلکه اندیشه های غلط است. ترامپ موقع انتخابات به قیاس خود و مسیح درجهت تبلیغ خودش و یا صحبت هایش درباره کرونا (که بروید زیر خورشید بخوابید ویروس از بین می رود)، دیوار کشیدن در مرز مکزیک، زدن زیر قراردادهای بین المللی، توییت هایش در مورد توقف شمارش دقیق آرا، جعلی نامیدن تغییرات دمای کره ی زمین، تخیلی نامیدن استفاده از انرژی خورشیدی به جای بنزین برای ماشین ها، تهدید و ترور، نفی علم، نفرت پراکنی، رفتارهای نژادپرستانه….روی آورد. ترامپ مرتکب این ها بود اما اینها به ترامپ و به جریان متصل به او خلاصه نمی شود.
اینکه بحث آقای فرهادی برای فرصت طلبی های سیاسی اش باشد که دارد می گوید تندروها در همه دنیا و در همه سیستم ها یکی هستند را نیز خودش می داند. احتمالا کارگردانِ خوبِ کشورمان یا معنی تندرو را خوب نمی داند یا معنی درست سیستم را! اتفاقا همین قانونِ منع ورود کشورهای مسلمان شکی نیست که محل انتقاد داشت؛ ولی برای فرهادی اسکار دوم را به ارمغان آورد. یعنی چاهی که ترامپ کنده بود، برای مردمِ کشورهای مسلمان آبی نداشت ولی برای فرهادی در اسکار، نان داشت! چرا که اهالی اسکار در مخالفت با سیاست های ترامپ، جایزه اسکار را در سال 2017 به فیلم(فروشنده)و فیلمسازی از ایران اهدا کردند و البته از حق نگذریم فرهادی نیز در مخالفت با عدم اعطای ویزا به هموطنانش از حضور در این مراسم خودداری نمود.
آقای فرهادی دومین اسکار خود را برای فیلم “فروشنده”، مدیون ممنوع الورودی به دلیل فرمان مهاجرتی ترامپ بود. اگر ترامپ نبود اسکار دومی هم در کار نبود.
البته این به معنای بی ارزش بودن فیلم “فروشنده” نیست؛ کما اینکه به بخش نهایی جایزه اسکار راه یافت و می توانست نامزد باشد. اما برنده شدن اسکار یک بحث دیگری است.
اینکه تندروها شبیه یکدیگرند و فرقی نمی کند در کدام کشور و سیستم سیاسی باشند، حرف صحیحی نیست. یعنی از نظر فرهادی، داعش و طالبان و جمهوری خواهان آمریکا و مابقی که بهشان می گوید تندرو، فرقی ندارند؟ این حرف را اگر یک جهان اولی بزند، نمی شود زیاد به او خرده گرفت؛ چون آن تجربه ی زیست در خاورمیانه را نداشته است. کسی که اسلحه نگذاشته است روی سر جناب فرهادی که این تئوری ها را مطرح کند. لزوم مطرح شدن این حرف ها را در مصاحبه نمی دانم. آیا شانس بسیار زیادش در کن و اسکارِ پیش رو؟! ما هیچ … ما نگاه!
قبل ترها! اولین واکنش به این دست حاشیه ها تاسف خوردن بود. بعد، از آن فاز گذار کردیم و رسیدیم به جوک ساختن و خندیدن به این سوژه ها و حالا در کمال موفقیت از آن مرحله هم گذشتیم و رسیدیم به بی تفاوتی محض. تاریخ مصرفِ این حرف فرهادی برای حداقل هشت ماه پیش است. شاید فرهادی الان خواسته است با این صحبت در مورد بایدن، فضا را برای ماه آذر تا اسفند سال پیش رو و گرفتن سومین اسکار از آمریکا بیمه کند. حالا خودش می داند. اسکار سوم را هم که بگیرد دیگر مستقیم می رود در رکوردهای گینس. خدا را شکر که خرده اختلافاتی هم که یک زمانی با خبرگزاری فارس و تسنیم داشتند حل شد و به سلامتی آشتی کردند. چرا خیلی ها تا دیروز از اصغر به عنوان عنصری خود فروخته و چرک یاد می کردند و امروز او را قهرمان می نامند؟ به جای فیلم فرهادی الگوی رفتاری جریان های حاکم در جامعه ایران را تحلیل کنیم.
وقتی “تاکسی!” جعفر پناهی جایزه برلین می گیرد، “محمد رسولاف” جایزه برلین می گیرد، این همه فیلم های ایرانی در خارج جایزه می گیرند که میل نداری تا انتها نگاهشان کنی، دیگر شوقی هم به این دست جوایز نمی ماند.
اینکه یا باید سیاه پوست باشی یا همجنسگرا یا از یک جایی از خاورمیانه تا مثلا مهم دانسته شوی؛ دیگر اولویت شور و شوق نیست. دیگر سخت می شود با فیلمی خاطره ساخت.
مسئله این است که الان مخالفان فرهادی هم ازکف خیابان نیستند. مردمِ پایین آنقدر گرفتاری دارند که نه پیگیری کردند فرهادی چه چیزی گرفته و نه حوصله دارند بیایند با یک فیلمساز مخالفت کنند.
واقعا چه اوضاعی شده است. دیگر گذشت آن زمانی که هر فیلم جدا از جریاناتِ مختلفِ اجتماعی و سیاسی، راهش را به دل های مردم باز می کرد. حالا باید بنشینیم در مورد فیلمی که اکران نشده صبحت کنیم؛ و فکر و اندیشه لازم را نه از درونِ خود بلکه در هجمه ها و تنش ها جستجو کنیم. دیگر واقعاً وقتی به سراغ فیلمِ مورد نظر می رویم، دوست داریم چه ببینیم. آنچه که می خواهیم ببینیم یا آنچه که قرار است ببینیم.
مستقل باید بود.
فرهادی در دوران ابتدایی سال های دهه ۸۰ از اخلاق گراییِ طبقات پایین جامعه فیلم ساخت و گویی فیلم آخرش “قهرمان” نیز به همان دوران رو کرده است.
نیمه دوم دهه ۸۰ هم که در اختیار دولت دیگری بود، از مشکلات طبقه متوسط فیلم ساخت. این یعنی فرهادی همیشه ضد جریان رسمی فرهنگی کشور فیلم ساخته است.
چند روزی که جشنواره کن به راه افتاده بود و امثال “کاراکس” و “وس آندرسون” آمدند فیلمشان را پخش کردند و به قول معروف، گل گفتند و گل شنفتند، نه در صحبت هایشان خبری از ترامپ بود، نه بایدن و نه حرف های دو پهلوی سیاسی. فقط کار “اصغر فرهادی” است که آنجا مرغ سحر پخش کند و درباره آمریکا نظر بدهد. بیچاره مخاطب غیر فارسی زبان تا بفهمد «مرغ سحر ناله سر کن» یعنی چه، نصف عمرش بر فناست.
اینجا به نظر می آید اصغر فرهادی، پتانسیل این را دارد برود جای جواد ظریف را بگیرد! نطق اسکار اول ایشان را هم که نگاه می کنیم، آنجا همه می روند فیلمشان را به رفیقشان و “مارتین اسکورسیزی” تقدیم می کنند؛ اما ایشان انگار که متنش را رییس جمهور اصلاحات نوشته بود. نفرمایید که شرایط اجتماعی فرهادی فرق دارد. از همین مملکت ما هم امثال مرحوم “عباس کیارستمی” و همین امروز هم “شهرام مکری” می روند و ما این داستان ها را نداریم. شاید داستان یکی به میخ و یکی به نعل است.
البته از حق نگذریم که آنجا فرهادی وقتی روی سن اسکار قرار گرفت، به مردم سرزمین اش سلام کرد و جایزه اش را به آن ها تقدیم کرد.
اما از اول هم مشخص بود که در کن امسال آن تیتر وِرایتی و خبرنگار ایتالیایی بخش خاورمیانه آن با واژه “سرکوبگر” به جای “فضای بسته” شیطنت رسانه خارجی بوده است؛ وگرنه این نوع اظهار نظرها اصلا به فرهادی نمی خورد. فرهادی که در بحرانی ترین و پر آشوب ترین شرایط اجتماعی و سیاسی کشورش، همواره سکوت پیشه کرده و چه بسا یک بام و دو هوا داشته است.
اینکه از کجا می داند کجا چه بگوید که هم بر سر زبان ها بیفتد و هم به نفع فیلم و خودش تمام بشود و ما هم استقبال کنیم از جایزه گرفتنش را نیز خودش می داند.
اینکه اینجا چقدر یاد ضرب المثل های ایرانی افتادیم مانند: یک بام و دو هوا، یکی به نعل، یکی به میخ، از آب گل آلود ماهی گرفتن، نه سیخ بسوزد و نه کباب، و اینکه آقای فرهادی خیلی به حفظ این ضرب المثل ها کمک کرده است را هم خود او می داند.
اینکه فرهادی یک فردِ شدیدا منفعت طلب است را حقیقتا نمی دانم. شاید از فیلمسازِ منفعت گرایی که همیشه فکر جایزه و مطرح شدن نامش در جشنواره هاست استقبال کنند، ولی بعید است که روح کلی جامعه در دراز مدت به این افراد روی خوش نشان بدهد. فرهادی را اگر با سینماگران هالیوود مقایسه کنیم که در قضیه کشته شدن “جورج فلوید” سنگ تمام گذاشتند و پا به پای اعتراضات مردم آمریکا حرکت کردند، ولی فرهادی در قبال اعتراضات این روزهای مردم کشور خودش، سر سوزنی همراهی و واکنش از خود نشان نداده است.
اکثر کسانی که دارند الان از فرهادی انتقاد می کنند و می کوبند، ده سال قبل شدیدا از او حمایت می کردند و از موفقیت هایش خوشحال بودند. پس دلیلی ندارد به خاطر انتقاد و طرح دیدگاه هاشان، به کینه و حسادت نسبت به یک سینماگر متهم شوند!
اواخر دهه ۸۰ زمانی بود که مسئولین خودشان را بعد از اتفاقات ۸۸ ریپرزنت می کنند به مردم. از قدرت اینترنت آگاه شده و با استفاده از چهرهها، در کنار ابزار قدیمی تبلیغاتی مثل تلویزیون سعی در ایجاد فضای به ظاهر دوستانه دارند. به بازگشت چهرههای دلخور به سمت ایشان در آن سال ها نگاه کنیم. به شور انتخاباتیِ دوباره و امیدِ هنوز زنده ی مردم طی آن سال ها توجه کنیم.
نگاه کنیم به این سالها. به اسکار، به برجام، به یوزپلنگ و جام جهانی، به لیست امید و تکرار، به شجریان و ربنا، به خندوانه، به تمام هندوانههایی که قول داده شد زیر بغل ملت ایران گذاشته میشود، اما ناکارآمدی و دروغ و فساد هر روز چهره ی عیانتری پیدا کرد. رسانهها گستردهتر و قویتر شدند؛ آدم ها آشکارتر و بیپرواتر حاضر شدند و نقاب از چهره برداشتند. روابط آدم های پشت صحنه با خیلی از این چهرهها و زد و بندها و زندگی دوگانهشان رو شد و مردم لابلای خطوط را دریافتند؛ بازی های جهانی را بهتر شناختند و در میان شک به همه چیز، به حقانیت اسکار فرهادی هم شک کردند.
فرهادی بخشی از یک جریان بود که روزی تبریک اسکارش توسط عادل فردسیپور هم به عنوان رد کردنِ خط قرمز تبلیغ میشد. اما امروز از پس این همه اتفاق و ناامیدیها و بیاعتمادیها و شکاف های فکری و طبقاتیِ شکل گرفته در جامعه طی این چند سال، کمتر کسی به اتفاقات و آدم های این چنینی اعتنا دارد. چون ما همه ی این راه را قبلا رفتیم و بارها امتحان پس دادیم و بازی خوردیم. چون یک ونیم میلیون از مردم فقط در این دو سال از مملکت کوچ کردند. چون از صف مرغ به صف دارو رسیدیم. چون ما آب نداریم برق نداریم. و مایِ دچار به بدیهیات یک زندگی معمولی، خیلی وقت است از این شمایلِ “اصغر فرهادی” ها گذشتیم که همراهِ برادرزاده ی مهاجرانی، با پخش مرغ سحر در کَن، سعی در ذوق زده کردن ما دارند؛ مایی که سِر شدیم و راهمان از این اتفاقات جدا شده است.
فرهادی روی سن جشنواره کن از فشارها و مشکلات و محدودیت های فیلمسازی در ایران می گفت اما همه می دانند که فیلمنامه های فرهادی اصلا در شورای پروانه ساخت خوانده نمی شود و بدونِ خوانش، پروانه ساخت و نمایش می گیرد! به نظر این جملاتِ او بیشتر کارکرد خارجی دارد.
البته فرهادی در کن امسال “جایزه بزرگ”ی را گرفت که در سال 2013 “لویین دیویس” گرفته است و نگوییم که بی ارزش است. فیلم های فرهادی از لحاظ تکنیکی قابل توجه اند.
اما پروموترها و کارچاقکنهای اصلاحاتی شروع کردند به استوری گذاشتن و ذوقکردن. همه هم از رانتخوارهای پا گرفته در همین جریان هستند. روابط عمومی فلان پلتفرم، عکاس فلان برنامه، دوست سابق پسر فلان فیلمبردار، کارمندِ فلان موءسسه و… اینها آرزوشان است مملکت مثل ۸ تا ۱۰ سال پیش باشد. دلار ارزان تر، دورهمیهای بالاشهر برقرار، خاتمی بیانیه دهد و این ها در مجلاتشان مشغول نوشتن مطالب آوانگارد باشند. با فعالیت های مثلا مدنیشان با کمک چهار نفر ژستِ شهروندِ آگاه و متعهد بگیرند و خستگی این همه فعالیتهای مفید را در کشورهای اروپایی به در کنند. با کنشهای سیاسیِ جسورانه دم انتخابات، رنگِ دستور داده شده را به صورت بمالند و ملت را رنگ کنند. خلاصه همه چیز آرام باشد و اینها خوشحال. اصلا هم مهم نیست در همین لحظه در کجای مملکت چه میگذرد. از نظر اینها شادی جایزه الان در خانههای تک تک ایرانی ها تقسیم شده است. خودشان با خطکشی همیشگی و دوقطبی سازی بد و بدتر، تندرو و میانهرو، اصلاح طلب و اصولگرا کاسبی کردند؛ ولی اینطور جاها دمکراتِ بی خط کش جلوه میکنند. مردم از خیلی ها جلوترند آقای فرهادی حتی باطلهها.
چه زمانی میخواهند بفهمند الان دیگر حس ناسیونالیستی ملت با این چیزها برانگیخته نمی شود.
بی بی سی فارسی که دیگر همه می دانند رسانه اختصاصی اصلاح طلب هاست. یعنی اساسا بی بی سی فارسی وظیفه ارگانی دارد برای ساپورت. رسانه ی وابسته ی آنور آبی ایران اینترنشنال هم که از موفقیت فرهادی خوشحال نبود. اینترنشنال اساسا با موفقیت هر ایرانی مخالف است.
اینکه این جایزه جشنواره کن، لابی بوده و دیگر هیچ، را هم خودشان می دانند.
اصغر فرهادی که جملات ضد ترامپ را گفت، الیور استون، فیلمسازِ چپ گرایِ ضدامپریالیسم هم که آنجا بود؛ مدیر جشنواره کن هم که اسپایک لیِ پروموتر بلک لایوزمتر بود، جمع ضد ترامپ ها خوب جمع بود.
اینکه اسپایک لی هم کِی می خواهد تیپ درست و حسابی بزند را نمی دانم؟! الان خودِ سیاهپوست ها هم آدم های خوش پوشی مثل دنزل واشنگتن و ویل اسمیت و مایکل بی جردن و آدریس آلبا دارند؛ آنوقت ایشان که کارگردان است، جلف تر لباس می پوشد و انگار تازه از نقاشی ساختمان آمده است.
در اثنای دریافت این جایزه به هیچ وجه نمی شود درد مردم را فراموش کرد. غرور و افتخار، آرامش مردم و احساس امنیت و رفاه در کشوری که روی گنج ها نشسته و همینطور گنج فرهنگی ای که چندین هزارسال است توسط مردم ساخته شده است.
این جایزه، مرهمِ مردم خوزستان و سیستان و بلوچستان نیست.
فرهادی میتوانست در تریبون کن به تحریم های غرب علیه ایران اشاره کند. بی نانی و بی آبی و بی برقی و بی هوایی و بی واکسنی و بیدارویی را برای چند لحظه هم نمی شود فراموش کرد که بنشینم روی قله های غرور و افتخار و سالار عقیلی و وطنم از تلویزیون پخش کنیم.
من انتظار ندارم اصغر فرهادی فیلم سیاسی بسازد یا مانیفست سیاسی بدهد. ولی با توجه به تریبونی که داشت، حداقل میتوانست واکنش انسانی نسبت به هموطنانش داشته باشد.
نگاه کنید به کنش مندی سینماگران خارجی: کلینت ایستوود شهردار کارمل، آرنولد شوارتزنگر فرماندار کالیفرنیا، رانلد ریگن فرماندار کالیفرنیا و رییس جمهور آمریکا بوده اند، متیو مک کانهى کاندید فرماندارى تکزاس است با شانس خوب و سینتیا نیکسن هم در انتخابات فرماندارى نیویورک ٢ سال پیش شکست خورد. دنیرو، مریل استریپ، جان وویت (پدر انجلینا جولى)، وارن بیتى، جیمز وود، پاتریشیا آرکت بسیار در فعالیت هاى حزبى و سیاسى و نظر دادن هاى سیاسى فعال اند، همچون تمام بازیگران سیاهپوست امریکایى.
برخلاف اصغر فرهادی که می گوید من بیانیهنویس نیستم، ژان لوک گدار در کن 1968 که وقتی مردم فرانسه در اعتراض بودند و دوربینها روی کن زوم کرده بود، توجه آن ها را به اعتراضات جلب میکند.
ویراستاکول، فیلمساز تایلندی که فیلم های شخصی و آوانگارد می سازد و مسائل اجتماعی در فیلم هایش نمود ندارد، وقتی برای جایزه گرفتن در همین کن به روی سن رفت، در عرض همان 30 ثانیه فرصت، از مشکلات واکسیناسیون در کشورش و حتی ونزوئلا گفت اما آیا فیلمساز اجتماعی دغدغه مندِ سینمای ما بر روی سن از خودش تعریف می کند که ببینید من با کلی مشکلاتی که مقابلم بود به اینجا رسیدم؟
جا دارد در این روزهایی که اصغر فرهادی در جواب سوالی مبنی بر واکنش به اعتراضات مردم اعلام می کند کار من بیانیه دادن نیست، یادی بکنیم از پیتبول (خواننده ی امریکایی از خانواده ی کوبایی مهاجر) که ویدئویی منتشر کرده و از همه می خواهد صدای اعتراض کوبایی ها را بشنوند و فریاد آزادیخواهی مردم کوبا را بی جواب نگذارند و همیشه دل نگرانِ سرزمین آبا و اجدادی اش بوده و هست و هیچ وقت نگفته من خواننده ام و کار من بیانیه دادن نیست. توجهتان را جلب میکنم به ویدیوی اخیر پیتبول، رَپِر امریکایی برای مردم کوبا. هنرمندان واقعی، هیچ وقت نسبت به شرایط مردم و کشورشان بی تفاوت نیستند و صریحا موضع می گیرند نه این که کشور و مردم شان را فقط به چشم وسیله ای برای رسیدن به هدف و موفقیت بدانند و وسط بازی پیشه کنند و ضد و نقیض بگویند و یکی به نعل و یکی به میخ بزنند و بخواهند بر نان خودشان در دو طرف، کره بمالند.
مگر همین اسپایک لی، خودش فیلمسازی نیست که به شفافیت، نظرات شخصی اش را در مورد سیاست های آمریکا و ترامپ و بایدن مطرح می کند؟ واقعیت این است که فیلم سازهای ما از بیانِ شفافِ عقایدشان در مورد مسائل ایران خودداری می کنند و تازه انتقاد هم می کنید، بهشان برمی خورد. تمثیلِ رفتار فرهادی در ظاهر خودش با ریش و دختر خانمش سارینا نمود عینی دارد که مشخص است آنچنان اهل حجاب ظاهر نیست و برای به خطر نیفتادن جایگاه پدر در ایران پارچه ای بر سر گذاشته است.
البته فرهادی با یک اقدام خوب در زمان جنگ غزه چندین مصاحبه با کانال های خارجی داشت که از مردم غزه حمایت کرده بود؛ در فیس بوک شخصی اش چندین پست و مطلب گذاشته بود، در تجمعی مقابل دفتر سازمان ملل علیه اسرائیل شرکت کرد، شخصا با پای خودش رفت هلال احمر و در حمایت از مردم غزه خون اهدا کرد.
ضمن اینکه اسم فرهادی پای آن بیانیه تکراری هست، در آبان ۹۸ اسمش را گذاشت پای یک بیانیه داخلی بسیار معتدل و اصلاح طلبانه و با هیچ رسانه انگلیسی زبانی هم مصاحبه نکرد و در هیچ تجمعی هم شرکت نکرد و هیچ جشنواره ای مانند فجر را هم تحریم نکرد.
فرهادی گفته است “کار من بیانیه دادن نیست؛ بلکه با ساخت اثر حرفم را می زنم؛ اگرچه سال ۹۳ کمپین “کشتن هم نوع خود را متوقف کنید” را برای جنگ غزه بهوجود آورد.
آن روز که با گفتن یک جمله می توانست حساسیت و توجه و کنجکاوی دستگاه های مسئول را به خوزستان و مسئله واکسن و دارو جلب کند و شاید باعث بشود با افزایش توجهات حتی یک نفر از کسانی که دیگر در بین ما نیستند الان در کنار عزیزانشان باشند، سکوت کرد. حال زمانی که حتی اکانت های ارزشی هم در حال پوشش ماجرای خوزستان و طرح انتقادات هستند و صدا و سیما هم شروع به پوشش اعتراضات کرده است، یکدفعه جناب فرهادی یاد خوزستان افتادند و می خواهند چهره مردمی و انتقادی بگیرند؛ یعنی زمانی که دیگر مطرح کردن موضوع و انتقاد هیچ هزینه ای ندارد!
فرهادی خودش یک دیالوگ در یکی از فیلم هایش در وصف این وضعیت دارد که میگفت: «نمیشه یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور، یه جایی بالاخره جوب گشاد میشه.»
جوب دیگر گشاد شده است و باید یک طرف را انتخاب کرد.
همچنین از جناب فرهادی باید پرسید که خود ایشان در چه سطحی از آگاهیست که قصد انتقال آن را به ما دارد و اساسا فیلم های فرهادی قرار است چه اندیشه ی نویی را به مخاطب ارائه دهد؟ چه پرسش و چه جوابی؟ راه حل ایرادات جامعه ما در فیلم های فرهادی کجاست؟ اصلا توانسته آگاهی اش را با شیوه ای هنرمندانه و تاثیر گذار پیش کش کند؟
اشعار حافظ هم زاده ی داناییست و هر بیتش بذر آگاهی را در دل دارد و در جان شنونده اش جوانه می زند.
آیا فیلم های فرهادی هم چنین اند؟
فکر نمی کنم فرهادی در فیلم جدیدش جامعه ایران را متفاوت از آن چیزی که در آثار قبل خود نشان داده به تصویر کشیده باشد.
اصغر فرهادی فیلمساز نسبتا خوبی است؛ قابل کتمان نیست. “درباره الی” نه تنها یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران که قطعا یکی از بهترین فیلم های سال 2008 کل سینمای جهان هم هست. هوش اصغر فرهادی در ظرافت کارگردانی و فیلمنامه نویسی را با فاصله در حال حاضر کمتر سینماگری در سینمای ایران دارد. زنده یاد فریدونگله و ناصر تقوایی ۳۰ سال پیش داشتند که آن ها را هم خانه نشین کردند. “جدایی نادر از سیمین” اگر لایق اسکار بود و همانطور که اگر “فروشنده” نبود. در تمام این سال ها یک عده ریختند بر سر فرهادی که اسکارهایت قلابی و بی ارزش و فلان است. یکی از این جمع در پاسخ اینکه وقتی اسکار رقابت است، معنای این حرف این است که باید فیلمی لایق تر از “جدایی نادر از سیمین” برای این جایزه بوده باشد، کدام یک از رقبای جدایی آن سال لایق تر بودند؟ اسمی از هیچ فیلمی نبرد.
راحت بپذیریم که فرهادی می تواند فیلمساز فوق العاده ای باشد؛ حتی آدم خوبی هم باشد ولی یک جاهایی اشتباه بکند. همانطور که گریفیث، برتولوچی، الیاکازان و … اشتباهات مختلفی در دوره کاریشان مرتکب شدند.
قهرمانان فیلم های “اصغر فرهادی”، قهرمانان اخلاقی هستند که هر اندازه زندگی و تقدیر با آنها بد تا کرده است، لیکن به شدت و در اعماق قلب، انسانی و اخلاقی هستند و تصمیمهای بزرگ می گیرند.
فرهادی جزو معدود فیلمسازان این کشور است که به مخاطب اهمیت می دهد، داستان تعریف می کند و فیلم هایش همیشه پر از ریزه کاری است که نشان از اهمیت دادن این کارگردان به سینماست؛ البته فارغ از بحث دوربین روی دست و میزانسن.
کاش در کنار این جوایز به فکر رونق سینمای ایران بودند تا مردم همچنان از اکران جهانی و حق انتخاب فیلم مورد دلخواهشان محروم نباشند، تا در نهایت سینما رفتن در نگاه مخاطب مثل سایر کشورهای پیشرفته یک سرگرمی جذاب باشد تا کمی از تنهایی بیرون بیایند.
فیلمساز از مایه ی هنر در وجود ش فیلم می سازد و از طناب سیاست بازی نباید وارد شود و از بازی های سیاسی استفاده نکند.
روح هنر و سینما را نمی بایستی لگد مال کرد.
تندروها هم هستند هم نیستند، این نوشته ی من هم شوخی است هم جدی است، سارینا فرهادی هم روسری دارد هم ندارد، حرف جناب کارگردان هم درست است هم درست نیست!
| تورج اردشیرینیا