مستند سینمایی «هیچکس منتظرت نیست»، محصول مرکز مستند سوره، به کارگردانی و تهیهکنندگی محسن اسلامزاده، از ۱۹ دی اکران خود را در شهر کرمانشاه آغاز کرده است. پیش از اکران عمومی اثر که به قصههایی از زنان کارتنخواب و ترککردههای اعتیاد و معرفی الگوهای درست در توانبخشی این افراد میپردازد، «هیچکس منتظرت نیست» برای اولین بار در (بند جوانان) زندان مرکزی کرمانشاه، کانون اصلاح و تربیت (بند نسوان)، کمپ ترک اعتیاد ماده ۱۶ سراب نیلوفر و مجتمع حرفهآموزی و کاردرمانی ماهیدشت نمایش داده شد.
روایت سپیده شریعت را از نمایش این مستند در زندان کرمانشاه با نام دیزلآباد میخوانید:
میگویند همه جا آسمان یکرنگ است اما اینطوری نیست؛ مثلا آسمان تهران بیش از دو هفتهست که خاکیرنگ شده اما امروز که این مطلب را مینویسم، آسمان به قدری آبی است که کمتر چشمی دیده. مدام در مسیر جایی که میخواستم بروم به این فکر میکردم که آسمان آنجا (کرمانشاه) هم آنقدر آبی است یا نه. وقتی رسیدم آسمان همان رنگ بود با این تفاوت که بوی دود فضا را پر کرده و ابرهای تیره آسمان را فرا گرفته بود.
اولین تصویری که با آن مواجه شدم صفهای طولانی جلوی واحد پاسخگویی و ثبتنام بود؛ گاهی این انتظار آنقدر طولانی میشد که شنیدم مادری گفت: برای دیدن بچهام تا فردا شب همینجا مینشینم و منتظر میمانم. مادر نمیدانست امروز قرار است برای اولین بار مستندی برای فرزندش و بقیه همبندیان به نمایش دربیاید؛ اثری که شاید بتواند به افراد تلنگر بزند و حتی مسیر زندگیشان را تغییر بدهد.
خیلیها میگویند مخاطب این مستند افرادی هستند که باید تصمیم بگیرند اما شاید بتوانیم بگوییم اتفاقا کسایی این مستند را درک میکنند که قصههایی شبیه شخصیتهای اثر را تجربه کردهاند. اینکه «هیچکس منتظرت نیست» قصه زنان آسیبدیده است، درست اما دلیل نمیشود فقط برای خانمهایی که این شرایط را تجربه کردهاند، نمایش داده شود. این قصه حتی میتواند علاوه بر اینکه مردان را با این واقعیت روبهرو آشنا کند که زنها برای بازگشت به جامعه مسیر پرپیچ و خمی را باید طی کنند تا شاید به خانوادهشان برگردند، به انها بگوید که اعتیاد یک درد مشترک است که میتواند افراد را برای رهایی به همدیگر نزدیک کند.
«هیچکس منتظرت نیست» امروز در بند مردان جوان به نمایش درآمد و ۱۵۰ نفر با میانگین سنی ۳۰ سال مستند را تماشا کردند. این استقبال هم در نوع خودش عجیب بود، نمیتوانستم از چهرههایشان تشخیص بدهم که عصبانیت و کلافگیشان ناشی از دیر آمدن ماست (که خب البته عبور از ۸ درب زمان میبرد) یا مجبورشان کردهاند ساعت ۹ صبح در سالنی که نمازخانه هم بود، روی زمین بنشینند و مستند ببینند. البته کسی که مسئول برگزاری این برنامه بود، گفت که فقط اطلاعرسانی کردهاند و آنهایی که اینجا هستن، خودشان خواستهاند که بیایند.
آثار چاقو که میتوانست ناشی از دعوا باشد، خالکوبی شکلهای عجیب و غریب و… چیزی بود که در برخورد با جوانهای حاضر در سالن نظرم را جلب کرد. آنها دقیقا نمیدانستند موضوع «هیچکس منتظرت نیست» چیست و شاید برای همین، اول نمایش مستند، صدای همهمه و پچ پچ به گوشم میخورد اما قصه «مونا» که شروع شد و «شاپور» را که در فیلم دیدند، با دقت به دیالوگهاشون گوش میکردند و به نظر میرسید ذهنشان درگیر شده. صدای دو نفر به گوشم خورد که به لهجه کرمانشاهی با هم صحبت کردند، کنجکاو شدم که ببینم چی باهم گفتند که مسئول بند درِ گوشم گفت که میگویند: «قصه ما هم این شکلیه.»
نکته جالب توجه برایم این بود که بعد از نمایش «هیچکس منتظرت نیست» همه بلند شدند و برای کارگردان دست زدند البته یکی هم این وسط گفت: فقط دو دقیقه آخرش جذاب بود، بقیهاش مسخره بود. البته بگویم که ۹۰ دقیقه مستند هم برای آنها زمان زیادی است و میشود گفت خوب تحمل کردند.
آنچه که امروز روی کاغذ خطخطی کردم، دیدهها و شنیدههایم از مکانی بود که از همان ابتدا دیوارهای زرد رنگش چشمم را زد؛ قدیمیترین زندان کرمانشاه با نام دیزلآباد که نزدیک به ۳ هزار نفر در آن روزگار میگذرانند!
اینکه نمایش مستند در نهادهای مختلف برای افرادی شبیه به شخصیتهای اثر چه قدر میتواند مفید باشد، هنوز معلوم نیست اما یک نکته را به ما یادآوری میکند که باید برای این افراد احترام قائل شد، کرامتشان رو حفظ و احساسات آنها را درک و راهی برای بازگشت به زندگی پیدا کرد. یعنی در یک کلام باید شبیه سپیده علیزاده به انسان بودن افراد بیشتر از بیمار بودن آنها اهمیت داد و مواجهه انسانیتری با ایشان داشت.
اما در نهایت باید بگویم چیزی که باعث شد با حال بد از زندان خارج شویم این بود که یکیاز تماشاگران فیلم که تنها ۲۵ سال سن داشت، قرار است پسفردا اعدام شود…