به گزارش سینمایی نیوز و به نقل از ایران تئاتر، محسن سوهانی*: سر سوزنی بددلی، دشمنی و کینورزی در بساط نداشت. سراسر مهر بود و ادب. اهل انس بود و انسانیت. مرامش مردمداری، ذاتش پدرانگی و رسمش امیدواری. محال بود کسی را نام ببرد و پسوند «عزیز» از دهانش بیفتد. با اینکه در کار جدیتی کمنظیر داشت، اما اگر مثلا در اوج عصبانیت میخواست شاگردی را تأدیب، یا حتی در کلام از روی خشم، بدترین نامردمان یاد کند، باز هم «فلانی عزیز» خطابش میکرد.
استاد، یا آنطور که بچهها صدایش میزدند؛ «حاجی منوچهری»، گنجینه شریف و نازنینی از هنر و معرفت بود که مصاحبت مغتنمی داشت. تاریخ شفاهی و راوی ناگفتهها. کافی بود پای خاطراتش بنشینی تا از جهانی تجربه حظ ببری و نکتهها بیاموزی…
تئاتر و تلویزیون را دوست داشت اما به رادیو عشق میورزید. همیشه هم با آن طنین جادویی صدای خاطرهانگیزش میگفت: «رادیو یعنی میدان ارگ، جام جم تلویزیونه.» ارگ را با یک دنیا خاطره، خانه خویش میدانست و اهالیاش را خانواده؛ و خانواده برای او قداستی فوقالعاده داشت. هیچ یادم نمیرود که هر چیز تعارفش میکردم دو تا برمیداشت و میگفت: «یکی را میبرم برای حضرت عیال…» هر بارش هم از این جمله عشق میبارید.
از سر همین آیین وفاداری بود که تا آخرین نفس از حال و کار بچهها، خصوصا جوانها میپرسید. این اواخر دیگر جسم نحیف و کهنسال، حریف روح بزرگ دغدغهمندش نمیشد. با این حال، حتی روی تخت بیمارستان هم از خواندن مدام نمایشهای رادیویی و تصحیحشان دست نکشید. آخرین تصویری که از ایشان به یاد دارم، لحظهای است که در بستر بیمارستان، بهرغم نفسهای سخت و کلام دشوار، دستم را فشرد و به همچنان امیدوار ماندن و تلاش برای سامان دادن اوضاع وصیت کرد.
حاجی برای همه ما پشت و پناه بود. هنوز باورم نمیشود که دیگر نباید منتظر از راه رسیدنش با نفس های شمرده و گامهای آهسته باشم تا به لبخندی مهمانم کند و با قلب مطمئن به فرداهای روشن نوید دهد.
او از عمق دل و جان، واله و شیفته حضرت امیر بود و تکیهکلام همیشه وداعهایش: «مولا یارت…»؛ خوشحالم که توانستیم بزرگترین آرزویش، «کتاب صوتی نهج البلاغه» را به سرانجام برسانیم. به لطف همدلی و همراهی دکتر محسن حبیبی عزیز طی مراسم نکوداشتی به تاریخ ۲۵ تیرماه ۱۴۰۱ از این اثر فاخر در دانشگاه علامه طباطبایی رونمایی شد تا کلام گهربار مولای عاشقان و عارفان، با صدای دلنشین حمید منوچهری برای همیشه تاریخ به یادگار بماند.
به قول جلال در وصف نیما که نوشت: «سلام علیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ فکر نمیکردم که بهزودی خواهد رسید روزی که او نباشد.»؛ دردا و بسیار دریغا…
«از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش»
یادش گرامی، جایگاهش بهشت برین باد؛ و مولا یارش.
پینوشت: تا هستیم قدر هم را بدانیم؛ همین.
* مدیرکل هنرهای نمایشی رادیو و رادیونمایش