سینمایی نیوز، محمد رضا دلیر: مدتهاست که فیلمهای دفاع مقدسی و سازندگان آنها را به وابستهبودن متهم میکنند و هیچ جایی برای استقلال رأی آنها قائل نیستند، اما وقتی به نافیلمساز عزیزکردهشان میرسند لب به ستایش باز میکنند و دریافتهای خود از تاریخ سینما و نقدنویسی را در صندوق میگذارند و همچون کسانی که بهتازگی با جنبههای توریستی سینما روبهرو شدهاند جایزه را حق پناهی و پادفیلمهایش میدانند. اما سؤال اساسیتر اینجاست که پناهی وابستهتر است یا سینماگران بهاصطلاح حکومتی؟
اتفاقات سال ۱۳۸۸ اگر یک برنده قطعی با نسبت آرای بسیار زیاد داشته باشد، جعفر پناهی است. هنر میخواهد که در تمام این شانزدهسال با صادرکردن بیانیه در قالب تصاویر متحرک به کارت ادامه دهی و بدون آنکه بهرهای استعداد ذاتی در کارت داشته باشی جایزه هم بگیری! به همین خاطر پناهی با رندی تمام یک پوکرباز حرفهای است که میداند کجا حرف بزند و چه جلوی دوربین ببرد که برایش منفعت داشته باشد.
کارگردان «این یک فیلم نیست» وقتی نخل طلایش را دریافت کرد از احترام به آزادی و این مفاهیم سخن گفت (نقل به مضمون) اما بیان نکرد که اگر جمهوری اسلامی ایران نبود او الان به این شکل نمیتوانست کالای خود را در بازار مکاره کن بفروشد و شیوه فیلمسازیاش از اساس تغییر میکرد، پس ظرف وابستهبودن او از افرادی که اسمشان بد در رفته بدون حرف پیش بزرگتر است.
پس اگر سینما در ایران با رعایت قواعد بازار اداره میشد و غرب هم با زیادهخواهی سیستم حاکم بر کشور و مردمش را تحریم نمیکرد پناهی در بهترین حالتش همچنان داشت آثاری شبیه به «بادکنک سفید»، «آینه» و… میساخت و یکی از بازیگران عادی فیلمسازی در سینمای محلی ایران بود که هر از گاهی هم میشد به موفقیت نسبیاش در فستیوالها دل بست.
در تحلیل رابطه امثال پناهی و جشنوارهها میتوان این طور بیان کرد که طرف دوم ماجرا بهعنوان مقاطعهدهنده یک برنده همیشگی است و جعفر پناهی متأخر با خروارخروار پادفیلم و ضدسینما که در سالهای بعد از ۱۳۸۸ تولید کرده بهناگزیر برای حفظ فیگور و حیات خود در چهارچوب قواعد سینمای جشنوارهای باید به اوامر کن و ونیز و برلین تن دهد.
بهعبارت دیگر، پناهی تتمه استعداد فیلمسازیاش را در راستای اهداف نمادین ناتو و غربِ معرفتی مصرف میکند چون فقدان صنعت سینما در ایران باعث میشود که مدل فیلمسازی استعماری او بیشتر به کار جشنوارهها بیاید.
دریافت نخل طلای جشنواره کن توسط جعفر پناهی، به سوژهای جنجالی و بحثبرانگیز در فضای فرهنگی کشور تبدیل شده است. اما باید صریح و بدون تعارف پرسید: آیا این جایزه، نماد واقعی هنر ناب ایرانی است یا صرفاً مهر تأییدی است بر تسلیم سینمای ایران در برابر پروژههای سیاسی غرب؟ نخل طلای جعفر پناهی، نه تنها یک جایزه سینمایی ساده نیست، بلکه مهر تأییدی است بر تسلیم کامل یک سینمای بهاصطلاح مستقل در برابر پروژههای سیاسی غرب. این جایزه بههیچوجه نماینده هنر ناب ایرانی نیست؛ بلکه نشانهای است از بازی دادن سینمای ایران در میدانی که سیاستمداران و نهادهای فرهنگی غربی طراحی کردهاند. نخل طلا برای پناهی، جایزهای سیاسی است که با هزینه هنر و فرهنگ ایرانی گرفته شده و بهجای تبلور خلاقیت و استقلال هنری، پیامی آشکار از همراهی با سیاستهای ضدملی و ضد فرهنگی صادر میکند.
واقعیت تلخ و غیرقابلانکار این است که موفقیت پناهی، بیش از آنکه بازتاب هنر مستقل و اصیل ایرانی باشد، نشانگر همسویی سینمای بهاصطلاح مستقل و در واقع وابستة ایران با سیاستهای فرهنگی و رسانهای غرب است. جعفر پناهی سالهاست که در جشنوارههای خارجی بهعنوان صدای معترض و منتقد شناخته میشود و جوایز متعددی دریافت کرده است. اما این پرسش جدی مطرح است که آیا این «معترضان» ساخته دست آن جشنوارهها نیستند؟ آیا این جایزهها حاصل استقلال و خلاقیت هنری واقعی است یا نتیجه همراهی با روایتها و سیاستهایی است که غرب برای آنها تعیین کرده؟ سینمایی که باید بازتابدهنده فرهنگ، تاریخ و پیچیدگیهای جامعه ایرانی باشد تبدیل به ابزاری شده که دشمنان این مرزوبوم آن را برای پیشبرد اهداف سیاسی خود خریداری کردهاند.
از زمانی که در سپهر سیاسی ایران، جریان برانداز و مخالف نظام مستقر مطرح شد و از داخل کشور یارگیری کرد، در سینمای ایران نیز سینمای زیرزمینی فربه شد و در دوران پسا ۱۴۰۱ مطرحتر از همیشه شد. هم توسط فیلمسازان مطرحی که این مدل سینما را آزمودند و هم از جنبه حضور بینالمللی این سینما که تا سطح نامزدی اسکار برای «دانه انجیر معابد» رسید. نخل طلای پناهی خون تازهای بر رگ سینمای زیرزمینی وارد میکند و از این جهت حائز اهمیت است و کاش از طریق سهلگیری در ممیزی و مساعد کردن فضا برای فیلمسازی به صورت رسمی، جلوی ارتقا و رشد بیشتر سینمای زیرزمینی گرفته شود.